شروین جزایری

یکی از روز های هفته منتهی به ۱۰ شهریور ۱۳۵۱،  پنج نفر از اعضای گروه کوهنوردی کاوه تصمیم گرفتیم که روز آخر هفته به دیواره بند یخچال صعود کنیم. گروه ما مشتمل بود بر زنده یاد مهدی مینویی، زنده یاد جواد تاجدار، زنده یاد حسین حاج محسن، زنده یاد شروین جزایری و من داوود صانعی نژاد، به صورتی که من و مهدی در طناب اول و جواد و حسین و شروین در طناب دوم صعود کنیم. در میانه صعود سه نفر طناب دوم از دیواره سقوط می کنند و در اثر این سقوط متاسفانه شروین جزایری جانش را از دست می دهد و خوشبختانه جواد تاجدار و حسین حاج محسن به شیوه ای معجزه آسا از مرگ نجات پیدا می کنند. در سال های اخیر روایت هایی در فضای مجازی از این حادثه منتشر شده که اغلب  کپی/پیست از مقاله شروین جزایری در ویکیپدیا هستند که آن هم به نظر من نیاز به کمی اصلاح دارد. اول بر آن بودم که به اصلاح مقاله ویکیپدیا اقدام کنم ولی با توجه به اینکه گویا بخش های از آن به نقل از مادر شروین بود، به احترام او از این کار منصرف شدم. از آنجاییکه من اکنون تنها فرد زنده ی این صعود پنج نفره هستم، به توصیه یک دوست تصمیم گرفتم که پیش از این که من هم سرم را زمین بگذارم ماجرای این برنامه را با بهره گیری از یادداشت های پراکنده ام و نیز مرور خاطرات در قالب این وبلاگ منتشر کنم. اخیرا نیز دوست پیش کسوت و گرامی مان علی پاینده که در آن زمان در زندان بوده ، در کتاب «آنچه بر من گذشت»  ضمن اشاره ای کوتاه به آن حادثه بر پایه شنیده هایش من و مهدی مینویی را عامل نجات جواد تاجدار و حسین حاج محسن ذکر کرده که آن هم نیاز به توضیح دارد.

این یادداشت شامل سه بخش خواهد بود، بخش نخست مشاهدات خود من، بخش دوم عملیات نجات بر پایه شنیده های معتبر و بخش سوم تحلیل خودم از این حادثه.

 از زمانی که ما دوره کلاس های آموزشی سنگنوردی فدراسیون کوهنوردی را گذرانده بودیم تقریبا دو سال می گذشت و در این مدت برنامه های کوهنوردی و سنگنوردی متعددی اجرا کرده بودیم ولی این اولین بار بود که با این دیواره دست به سنگ می شدیم. ما طوری  برنامه ریزی کرده بودیم که شب جمعه دهم شهریور ۱۳۵۱ حرکت کنیم، شب را در مغاره ای واقع در جناح غربی دیواره بگذرانیم و صبح زود صعود را شروع کنیم. به جز ما پنج نفر، جمشید پورعبدالله هم که تازه از سربازی برگشته بود همراه ما بود که البته قرار نبود در صعود شرکت داشته باشد. صبح روز جمعه وسایل شب مانی را به جمشید سپردیم و روانه پای دیواره شدیم. قرار شد مهدی مینویی و من، به سر طنابیِ مهدی، در حلقه طناب اول، و جواد تاجدار، حسین حاج محسن و شروین جزایری به سر طنابیِ جواد در حلقه طناب دوم صعود کنیم. مسیری که ما در پیش گرفته بودیم بارها توسط دیگران نوردیده شده بود و ما حتی از برخی «میخ ثابت» ها هم استفاده کردیم . مهدی، در حالیکه من در موقعیت نفر دوم  او را «حمایت» می کردم به نقطه «ب»  رسید و آن را مناسب بر پا کردن «کارگاه» تشخیص داد. در آنجا «میخ ثابت» ی هم پیدا کرده بود ، به کمک آن و با بستن یک حلقه طناب دو لایه به دور یک بلوک سنگ نسبتا بزرگ کارگاه را برپا کرده و شروع به «حمایت» من کرد. بر طبق اصول، به محض اینکه نفر دوم (من) به کارگاه می رسید خود را با کارابین به کارگاه (به یک معنی به دیواره) متصل کرده و اقدام به حمایت نفر اول (مهدی) می کرد، که ما هم چنین کردیم و او راهیِ بر پا کردن کارگاه بعدی در نقطه «ج» شد. در این میان سرطنابِ گروه دوم یعنی جواد با «حمایت» حسین  که به اتفاق شروین در کارگاه «الف» بودند، به کارگاه «ب» رسید و بعد از استقرار، اقدام به حمایت حسین کرد. برای چند  دقیقه من و جواد در کنار هم بودیم که من با اعلام آمادگی مهدی برای «حمایت»، خود را از کارگاه «ب» جدا کرده و آماده صعود شدم. به نظرم می‌رسد در اینجا باید کمی از نظر فنی توضیح بدهم. در یک حلقه طناب دو نفره، نفر دوم همیشه برای اقدام به صعود منتظر علامت نفر اول می ماند. در یک حلقه طناب سه نفره هم همینطور است با این تفاوت که نفر دوم به محض پیوستن به نفر اول و استقرار، به نفر سوم پیغام می دهد که می تواند صعود را شروع کند، این پیغام با تکان دادن طناب بود و تا جای ممکن با کلام هم کامل می شد. همه چیز در لحظه ای اتفاق افتاد که، حسین در فاصله حدوداً یک متری کارگاه «ب» رسیده بود،  شروین در دیدرس ما نبود ولی من ناگهان پای شروین را در کسری از ثانیه چرخ زنان روی هوا دیدم، بلافاصله حسین را دیدم در حالی که فریاد میزد، با شتاب تمام به طرف پایین کشیده شد و هم زمان بلوک سنگ کارگاه «ب» را دیدم که درهم شکست و جواد از دیواره کنده شد. وقتی نگاه کردم از کارگاه چیزی باقی نمانده بود، نه میخ ثابت، نه بلوک سنگ و نه حلقه طناب دو لایه. این همه آن چیزی بود که من در آن لحظه دیدم و بعد از چند روز یادداشت کردم. حال و روز من و مهدی در این لحظه قابل وصف نبود و هنوز هم برای من نیست همین قدر بگویم که در آن لحظه خود را قادر به ادامه مسیر نمی‌دیدم. همهمه فریاد هایی که در کوه می‌پیچید نشان می داد عده ای آن پایین در حال امداد رسانی هستند. بهتر دیدیم که برای رعایت ایمنی آن ها بی حرکت بمانیم مبادا باعث سقوط سنگی شویم. در آن سال ها، روز های جمعه منطقه بند یخچال شاهد حضور تعداد بسیاری از سنگنوردان بود و چه بسا هنوز هم هست. ناگهان  صدای فریادی از فاصله نزدیک و از بالای دیواره به گوش ما  رسید که به ما توصیه می کرد که فعلا حرکت نکنیم و منتظر بمانیم. بعد از مدت زمان نسبتا زیادی آن شخص به منظور «حمایت» من و مهدی طنابی پرتاب کرد و علامت داد که می توانیم حرکت کنیم. من با «حمایت» مهدی به او پیوستم، سپس هر دو با «حمایت» از بالا صعود را کامل کردیم. آن بالا متوجه شدیم کسی که ما را «حمایت» کرده بود کیومرث بابازاده، کوهنورد پیشکسوت گروه آرش بود، عمرش دراز باد و من از این فرصت برای تشکر مکتوب از او استفاده می کنم .

 و اما عملیات امداد:

یکی دیگر ازشگفتی های این حادثه  حضور موثر و اتفاقی زنده یاد ناصر گارسچی، کوهنورد پیشکسوت و فداکار گروه کوهنوردی فلزکار مکانیک، درهمان زمان و همان دور و بر بود که خود را سریعا به حادثه دیدگان رسانیده بود. به گفته او طنابِ بین جواد و حسین در نزدیکی های پایین دیواره به یک بلوک سنگ گیر کرده بوده و این بلوک سنگ به عنوان ضربه گیر عمل کرده بود به طوری که جواد هر چند که بالاتر زانویش در برخورد به دیواره خُرد شده بود تا اندازه ای به نرمی زمین خورده و دچار آسیب کمر شده بود ولی حسین به صورت حلق آویز پاندول شده بود، البته او هم بر اثر برخورد شکم اش به دیواره دچار پارگی روده شده بود. ناصر گارسچی به سرعت دست بکار شده و با کوبیدن طناب حسین بر روی سنگ به وسیله چکش سنگنوردی، آنرا پاره می کند و او را پایین می آورد. با اینکه همه ما در این صعود از کلاه ایمنی استفاده می کردیم شروین از محل مخچه یعنی پایین تر از پوشش کلاه، دچار آسیب جدی شده و در محل جان سپرد، حسین بی هوش و جواد به هوش، هر سه بر پشت کوهنودردان مسافت زیادی حمل شدند سپس بوسیله قاطر به آمبولانس های سرِبند منتقل شدند.  از کسانی که به خاطر دارم در حمل  بچه ها خیلی زحمت کشید کوهنورد محمود مرتضوی بود که هر کجا هست به سلامت باشد. ماموریت سخت خبر دادن به خانواده شروین به من و مهدی محول شد که آن ها خانه نبودند و ما خبر را به همسایه آنها دادیم. صبح روز بعد من مادر شروین را برای اولین بار جلوی پزشکی قانونی دیدم که با وقار خاص خودش گوشه ای ایستاده بود. بر پایه سنت کوهنوردی آن زمان، کوهنوردی که در حین کوهنوردی جانش را از دست می داد شهید محسوب می شد و لقب «مادر شهید» به راستی برازنده روانشاد خانم میرهاشمی/جزایری بود.

 کلام پایانی:

من در اینکه شروین اولین نفری بود که پرت شد شکی ندارم ولی این همیشه برایم سوال بوده که چرا؟ او ورزشکار و تندرست بود و بارها بلندی را تجربه کرده بود و تصور اینکه دچار ترس از ارتفاع و یا سرگیجه شده بوده خیلی دور از ذهن است، پس باید فرض کرد که او بدون حمایت شروع به صعود کرده بوده، ولی چرا؟ از معدود پاسخ هایی که به ذهن من می رسد اینست که ممکن است طول طناب میان حسین (نفر دوم) و شروین (نفر سوم) به هر دلیلی کوتاه تر از طول طناب بین نفر اول و نفر دوم بوده و در آخرین لحظاتی که نفر دوم در حال نزدیک شدن به کارگاه الف بوده ناگهان شروین بدون این که ندای آمادگی برای حمایت شدن را دریافت کرده باشد، احساس کرده که در حال کشیده شدن از طرف نفر دوم است و چه بسا برای پرهیز از وارد کردن شوک به نفر دوم سعی کرده کمی بالا برود، حتی ممکن است آن کشش را نوعی علامت آمادگی برای صعود تصور کرده باشد. ما هرگز نخواهیم فهمید که در آن لحظه چه اتفاقی باعث سقوط شروین شده است. بعضی از دوستان کفش های نو و سنگین او را بی تاثیر نمی دانستند. کفش های سنگنوردی آن زمان ها با الهام از سُم بُزکوهی ساخته می شدند و چند کاره بودند، هم در یخ و برف به کار می آمدند، هم در کوه پیمایی و هم در سنگنوردی،  در حالیکه این روز ها کفش ها را با کاربرد های معین طراحی می کنند، بطورمثال کفش های سنگنوردی با بهره گیری ازعملکرد پنجه پلنگ طراحی و ساخته می شوند. درآن سال فدراسیون کوهنوردی کفش های مرغوب و سنگینی وارد کرده بود که به قیمت ارزان بین کوهنوردان توزیع می کرد، شروین هم یکی از آن ها را گرفته بود و آن روز آن را برای اولین بار پوشیده بود.

آرزو دارم که در دامان کوهستان بمیرم

سر نِهَم بر سنگ خارا تا که چون مستان بمیرم

پیل مستم هر کجا هستم در این دنیای فانی

عاقبت باید به یاد خاک هندُستان بمیرم

بالینم ز سنگ…(فراموش کرده ام)….

نیست استبعاد اگر در سنگ و سنگستان بمیرم

این بخشی از یک غزل سروده کوهنورد پیشکسوت زنده یاد محمود اجل است که ما آن روز ها آن را از بَر بودیم ولی حالا من همین قدر از آن را به یاد دارم. من به عمد این شعر در آخر مطلبم آوردم که مبادا نوشته ام بویِ حماسه سازی بدهد، بگذریم. احتمالا نقل قولی که مادر شروین از او در باره آرزویش از مرگ در کوهستان آورده بوده معطوف به این شعر بوده است. ضمنا یک نکته هم در باره زنده یاد جواد تاجدار گفته شده که گویا او بعد از آن حادثه کوهنوردی را کنار گذاشته بوده که درست نیست و او تا سال ها بعد کوهنوردی می کرد.

عکس یادگاری پایان کلاس های سنگنوردی، مهر ماه 1349، ردیف اول از چپ: مهدی مینویی، جواد تاجدار، شروین جزایری، مهدی پژوهش و من داوود صانعی نژاد، ردیف پشت سر از چپ: مهرداد شکرایی و محمد تقی تهرانی