عکس
از برنامه شهرکرد _ ایذه (کوه چهل چشمه)
یکی از بخشهای مهم و تاثیرگذار کوهنوردی
ایران در سالهای پیش از انقلاب، فعالیتهای دانشجویی است که در سایه و تاریکی
مانده است و اگر در این مورد جستوجویی بکنید چیز زیادی دست شما را نخواهد گرفت.
دانشجویان با روحیهی هیجانخواه، پرانرژی و
ماجراجو بودن و فارغ از نگرانی دور بودن از کار و کسب، به دوردستها و به دور از
دسترسها سفر میکردند و شمار بزرگی از بهترین، فنیترین و دشوارترین برنامههای
کوهنوردی را به انجام رساندهاند.
با تاسف تاریخ کوهنوردی دانشجویی در ایران
مستند نشده است و بیشتر در یادها مانده است، گزارش برنامهها، عکسها، کروکیها و
نقشهها در اتاقهای کوه دانشگاهها بارها مورد هجوم گارد و ساواک قرار گرفتند و
نابود شدند، بخشی هم به آرشیوهای شخصی منتقل شدند که یا در ته انباریها خاک میخورند
و یا پیش از این برچسب «جا تنگ کُنَک» دریافت کرده و به رفتگران سپرده شدهاند.
برنامه
شهرکرد _ ایذه
راوی
این برنامه حسین حضرتی آشتیانی از دانشجویان دهه پنجاه دانشکده علم و صنعت ایران
و از کوهنوردان قدیمی است. از قول او میخوانیم:
در
این عکس که با دوربین بهروز طالبی
گرفته
شده...
علی
رستم زاده شبستری، وبهروز غیاسوند حضور ندارند.
کوهی
که در عکس می بینید «چهل چشمه» است. که بدلیل در گیر شدن
با بهمنهای متعدد از نیمهراه برگشتیم واز صعود به
آن منصرف شدیم.
در
این برنامه که از آخرهای اسفتد ۱۳۵۲
تا سیزده فروردین ۱۳۵۳
طول کشید هر روز با بارانهای سیلآسا روبرو بودیم و هر شب تا نیمههای
شب لباسها را خشک میکردیم.
در
شب سیزده فروردین به دهدز رسیدیم و با بچههای پلیتکنیک که یک مجروح هم
داشتند، با یک وانت خود را به ایذه رساندیم واز آنجا با مینی بوس به اهواز
رفتیم.
در
اهواز شب را در گاراژ بختیاری اتراق کردیم وفردا با اتوبوس دربست بچه ها را راهی
تهران کردیم و من، مرتضی و محمد کاشی راهی شهرگردی شدیم.
با
همان لباسهای کوه اول به مسجدسلیمان، بعد شوشتر و درنهایت به دزفول
رفتیم.
در
دزفول با گرو گذاشتن کارت دانشجویی دوچرخه کرایه کردیم و تمام شهر
وامامزادههای آنرا با دوچرخه گشتیم.
در
شوشتر هم به همین ترتیب.
جالب
است بدانید شوشتر امامزادههای متعدد داشت که به آنها «پیر» میگفتند
و از ۴۰ پیر
شوشتر و آسیابهای معروف شوشتر با دوچرخه دیدن
کردیم.
در
انتهای سفر و شبی که دراندیمشک روی چمنها درحال استراحت بودیم بوسیله کلانتری
دستگیر شدیم، افسر نگهبان وقتی کارت دانشجویی را دید ما را نگه داشت و صبح
اول وقت با پاسبان روانه ایستگاه راهآهن کرد، وقتی بلیط خریدیم و مامور
مطمئن شد که می رویم رهایمان کرد ورفت.
ما
هم در قطار خوابیدیم تا فردا صبح که به تهران رسیدیم و از قطار پیاده شدیم و
سفر اینگونه به پایان رسید.
گزارش
این برنامه را مرتضی خیلی دقیق نوشته بود که در جریان هجوم گارد دانشگاه به اتاق
کوه از بین رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر