تعطیلیهای نوروز امسال (۱۳۹۲) فرصتی شد تا چند تا از سریالهای تلویزیونی را تماشا کنم، خوب اول کار اولویتی هم در کار نبود، ولی من پایتخت، کلاه قرمزی و بعد شانسی آب پریا را دیدم و این آخری اولویت اول شد برام، «آب پریا» .
باورم نمیشد که یک سریال تلویزیونی، در روزهای تعطیلی نوروز، اینطور دقیق و مسئولانه و اینقدر شیرین به بیان مهمترین دغدغههای زیستمحیطی ما بپردازد، خلاصهی داستان از این قرار است:
هر سال–روز سیزده نوروز–ابرپری، سبزپری و آبپری در خانهٔ خواهر بزرگترشان برفپری گرد هم میآیند، آش چلدانه چلگیاه میخورند، گل میگویند و گل میشنوند و درددل میکنند، سپس برف پری میخوابد تا زمستان دیگر.
این چهار خواهر نوههای "بیبی آبپری" هستند و اینک پس از مادربزرگشان وظیفه پاسداری از آسمان، زمین و آب را بر عهده دارند.
صدها سال پیش بیبی آبپری در نبردی سخت، اَپوش (دیو خشکسالی) را شکست داده و پشت کوههای سر به فلک کشیدهٔ البرز به بند کشیده، اما امسال نشانههای شوم اَپوش کم کم دارد ظاهر میشود. ابرها سیاه و دود آلودند، از آسمان آبی خبری نیست، رودها و چشمهها دارند میخشکند، گیاهان کم بار و پژمردهاند، و خواهر کوچکشان آب پری دیر کرده...! نکند خدای ناکرده...
این چهار خواهر نوههای "بیبی آبپری" هستند و اینک پس از مادربزرگشان وظیفه پاسداری از آسمان، زمین و آب را بر عهده دارند.
صدها سال پیش بیبی آبپری در نبردی سخت، اَپوش (دیو خشکسالی) را شکست داده و پشت کوههای سر به فلک کشیدهٔ البرز به بند کشیده، اما امسال نشانههای شوم اَپوش کم کم دارد ظاهر میشود. ابرها سیاه و دود آلودند، از آسمان آبی خبری نیست، رودها و چشمهها دارند میخشکند، گیاهان کم بار و پژمردهاند، و خواهر کوچکشان آب پری دیر کرده...! نکند خدای ناکرده...
پریها برای یافتن کتیبهٔ مادربزرگشان و پی بردن به راز شکست اَپوش و رهایی خواهرشان "آبپری"، سوار بر کالسکهٔ ابری صبا، به سوی زمین حرکت میکنند و در مقابل دیدگان حیرتزدهٔ پیرمردی روستایی که در انتظار باران به آسمان چشم دوخته، به زمین فرود میآیند...
پریها در بیابان سرگردانند، آنها برای یافتن کتیبهٔ بیبیشان باید به شهری بروند به نام تهران! اما خستهاند و راه را نمیدانند. مردی روستایی آنها را میبیند و به یاریشان میآید...
«و آنگاه بباید روان شود آن ماهی طلایی در رودی که نامش هست جاجرود»
پریها به همراه استاد بهار و فیروز و سینا برای اجرای دومین دستور "بیبی آبپری" راهی جاجرود میشوند، اما هرچه میجویند اثری از ماهی طلایی پیدا نمیکنند...
«برود به خانهٔ بخت، دُخت عباس آقای نجار، در دامنهٔ جنگلهای کلاردشت»
زهرا، دختر عباس آقای نجار تا مهریهاش را نگیرد حاضر نیست قدم به خانهٔ نامزدش "مسعود" بگذارد و تا او به خانهٔ بخت نرود آبپری از بند اَپوش رها نخواهد شد. بنابراین پریها و همراهان شروع به جستجو در جنگل میکنند، اما زمین پوشیده از زباله است و اثری از بنفشهٔ وحشی نیست...
«و سپس بباید که پر شود کوزهٔ بیبی مَلمَل از آب قنات علیآباد یزد»
بهار و همراهان اینبار راهی یزد هستند. ناهید دختر استاد بهار که از آشنایی با پریها هیجانزده است آنها را بدرقه میکند.
اتومبیل وارد روستای علیآباد میشود، اما روستا خشک و متروکه است و اثری از آب و آبادانی نیست...
اتومبیل وارد روستای علیآباد میشود، اما روستا خشک و متروکه است و اثری از آب و آبادانی نیست...
«و آنگاه بازگردد آن مهندس جوان، مهندس علیرضا مهران، به دریاچهٔ پریشان»
استاد بهار و همراهان، برای اجرای فرمان پنجم "بیبی آبپری" و یافتن ردپایی از مهندس مهران، یکسَره از یزد به سوی کازرون میروند و خود را به دریاچه میرسانند. اما دریغ که به جای دریاچهای پر از آب با کویری سوخته روبرو میشوند...
«و بنشاند هزار نهال، آن مرد چاق کهنسال، در جنگل دالیچال»
این ششمین فرمان "بیبی آبپری" است. تاکنون پنج فرمان او انجام شده و پری خانمها امیدوارند با اجرای دو فرمان باقیمانده، خواهرشان هرچه زودتر از چنگال اَپوش نجات پیدا کند. استاد بهار و فیروز بهدنبال پریها به سختی از پلههای ماسوله بالا میروند؛ پیدا کردن یک مرد چاق کهنسال در چنین روستایی کار سادهای بهنظر نمیرسد...
«و پُر شود آسمان شهر تهران از سرود پرندگان»
آخرین فرمان بیبی، استاد بهار را سخت به فکر فرو بردهاست. او منظور بیبی آبپری را از صدور چنین فرمانی درک نمیکند، بنابراین از پریخانمها میخواهد که دیگر دست از سر او بردارند...
پریها، غمگین و نااُمید از همراهی استاد بهار، تصمیم میگیرند به سرزمین خودشان بازگردند؛ شاید آنجا بتوانند به راز آخرین فرمان بیبیشان پی ببرند و خواهرشان را از دام اَپوش برهانند...
به نام خداوند باران و برکت
مرضیه برومند، سازندهی این اثر باارزش در مورد آبپریا چنین میگوید:
مسائل مربوط به طبیعت و تخریب محیط زیست دیر زمانی است فکر مرا سخت به خود مشغول کرده، هر جا میروم و به هر سو که مینگرم چیزی نمیبینم جز نشانههای قدر ناشناسی و ناشکری انسان و بی احترامی به این همه زیبایی و نعمت و برکت که پروردگار مهربان به بشر ارزانی داشته است. شعار زیبای "طبیعت مظهر خداوند است"، در جای جای این سرزمین به چشم میخورد اما دریغ و افسوس که هر چه میبینم نشان بی احترامی به مظاهر خداوندی است.
در فرهنگ دینی و ملی ما احترام به عناصر طبیعی به ویژه پاسداری از آب همواره اهمیت ویژهای داشتهاست. گذشتگان ما در این سرزمین کم باران، منابع آبی اندکشان را پاس داشتهاند و با قناعت و سخت کوشی، بدون کمترین آسیب و کمترین بیاحترامی و تخریب طبیعت روزگار گذراندهاند. حال ما وارثان ناباب گذشتگان در مدت زمانی اندک هر آنچه آنها برای ما به جا گذاشتهاند را داریم نابود میکنیم. زمین را... هوا را... و آب را.
سریال آبپریا، ادای احترام من است به طبیعت شگفتانگیز این سرزمین، به کوههای سر به فلک کشیدهاش و آسمان فیروزهایش، به جنگلها و بیابانهای زیبایش، و به رودخانهها و دریاچهها و چشمههای جوشانش.
کوشیدهام به زبانی ساده و شیرین توجه همه افراد خانواده، به ویژه بچهها و نوجوانها را به طبیعت پیرامونشان جلب کنم و آنها را از خطراتی که زمین یگانه ما را جداً تهدید میکند آگاه سازم. شاید تماشای این سریال بتواند تلنگری باشد به آنان که زیباییها و نعمتهای سرزمینشان را نمیبینند و نمیشناسند و نادانسته کمر به نابودی آن بستهاند.
در فرهنگ دینی و ملی ما احترام به عناصر طبیعی به ویژه پاسداری از آب همواره اهمیت ویژهای داشتهاست. گذشتگان ما در این سرزمین کم باران، منابع آبی اندکشان را پاس داشتهاند و با قناعت و سخت کوشی، بدون کمترین آسیب و کمترین بیاحترامی و تخریب طبیعت روزگار گذراندهاند. حال ما وارثان ناباب گذشتگان در مدت زمانی اندک هر آنچه آنها برای ما به جا گذاشتهاند را داریم نابود میکنیم. زمین را... هوا را... و آب را.
سریال آبپریا، ادای احترام من است به طبیعت شگفتانگیز این سرزمین، به کوههای سر به فلک کشیدهاش و آسمان فیروزهایش، به جنگلها و بیابانهای زیبایش، و به رودخانهها و دریاچهها و چشمههای جوشانش.
کوشیدهام به زبانی ساده و شیرین توجه همه افراد خانواده، به ویژه بچهها و نوجوانها را به طبیعت پیرامونشان جلب کنم و آنها را از خطراتی که زمین یگانه ما را جداً تهدید میکند آگاه سازم. شاید تماشای این سریال بتواند تلنگری باشد به آنان که زیباییها و نعمتهای سرزمینشان را نمیبینند و نمیشناسند و نادانسته کمر به نابودی آن بستهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر