چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

بند یحچال

پنج‌شنبه ۱۳ آبان ۸۹ به پیش‌نهاد محمد بهره‌ور به بند یخچال رفتیم. ساعت ۴ بعداز ظهر از سر بند حرکت کردیم و...

بندیخچال حرف تازه‌ای برام نداشت!

هرچی بود پیش‌تر از این‌ها گفته بود

اما دیدارهای سر راه از همه جالب‌تر بود

داشتم با یکی از بچه‌ها راجع به ایشخان و ماجرای صعود زمستانی او به علم‌کوه و سرمازدگی دستانش حرف می‌زدم که ناگهان کسی دستم را گرفت، برگشتم و اول او را نشناختم!
سلام کردیم و ..... آقای عزیزاللهی بود! روبوسی و کمی گپ.

خود را به دوستان رساندم و به قطع انگشتان سرمازده رسیده بودم که کسی سلام کرد!

لیلا عزیزی بود، از دوستان گروه کوه‌نوردی نمونه و از مشارکت جویان‌ ویکی‌پاکوب
در حال صحبت با لیلا عزیزی، لیلا اسفندیاری هم رسید، سلام و گپ کوتاهی هم با او

بالاتر فرنوش رییسی و مریم بهرامی‌نژاد که از کلاس سنگ‌نوردی برمی‌گشتند
حسن نجاریان هم آن روز در بند بود، اما هرچه فریاد کشیدم و حسن حسن کردم ؛ صدایم را نشنید و او را ندیدم


چادرها را برپا کردیم و چای و ...
شب سردی بود، شام و چای و گپ و راه‌پیمایی شبانه و سرانجام خزیدن به درون کیسه‌خواب‌ها...

از همه شیرین‌تر خواب خوبی که صدای یک دوست دیگر حدود ۸ صبح به آن پایان داد!
خواب‌الود سر از چادر بیرون کردم، سراغ بچه‌های اسپیلت رو می‌گرفت که آن روز برای صعود از دیواره‌ی بندیخچال به آنجا می‌آمدند.

آشنا بود و نامش را به یاد نمی‌آوردم!
پس از اینکه رفت، تازه یادم افتاد
مهرداد بیگلریان از دفتر نمایندگی انجمن در رودبارک، دوان دوان خودم را به او رساندم و عذرخواهی که نام او را به یاد نیاوردم

منتظر ماندیم تا آفتاب از روی یال بالا بیاید و به ما بتابد
تا ۵ عصر ماندیم و کار کردیم و من بیشتر حمایت می‌کردم!
گرفتگی شدید ساق پای چپ، کمردرد که تازه بود

خوش گذشت و جای دوستان خالی بود.

هیچ نظری موجود نیست: