روز ۲شنبه ۶ام جولای، گای، بروس، بیلی و من شروع به صعود یخچال کردیم تا به C1 برسیم، من میخواستم تا کمپ ۲ که درون یک آبشار یخی بود ادامه دهم ولی بقیه مخالفت کردند، بنابراین تمام بعدازظهر را به گرم کردن خود درون چادرهایمان و در دهکده کوچک چادرهای G2 گذراندیم و برای صعود روز بعد در صبح زود آماده شدیم. با وجود برف هفتههای اخیر، ما تصمیم گرفتیم که با مسیر صعود درگیر شویم، اگرچه برف تازه آن را کاملا براق کرده بود. پیشبینی هوا حکایت از آن داشت که صعود ما به احتمال زیاد با بادهایی نسبتا تند، شاید با سرعت ۷۰ ک/س همراه خواهد بود ولی تا این لحظه، شرایط ناپایدار نشان میداد که پیشبینی هوا چندان دقیق نبوده است و در هر حال این خطری بود که ناچار باید میپذیرفتیم.
اولی استک روی تلفن ماهوارهای sms داد که احتمال دارد غروب روز ۹ام حمله به قله را آغاز کند، ولی ما دست کم یک روز بیشتر زمان نیاز داریم تا در در موقعیت مناسب بر روی چال قرار بگیریم و زودتر از ۱۰ام نمیتوانیم به سوی قله برویم.فردا صبح در هوایی بسیار سرد ولی آسمانی صاف بیدار شدیم، چادرگاه را جمع کردیم و به سوی برج یخی بالای سر خود حرکت کردیم، در امتداد شیب های برفی روی رخ GIII تا شکافهای یخی آن و پس از آن در شیب ۵۰درجه و بدون تناب، سعی کردیم خطر بهمن را کم کنیم، با فاصله و دور از هم و بدون تناب حرکت میکردیم، به این ترتیب اگر یکی از ما دچار حادثهای میشد، دیگران را با خود به پایین نمیکشید!
شرایط بر روی مسیر در تغییر بود، از شیبهای برفی نرم تا یخهای سخت، تا بهمنهای خوفآور در انتظار فرو ریختن. ولی در عرض چند ساعت ما از این مسیر گذر کردیم و در سمت چپ خود در ارتفاع ۶۷۰۰ متری در پایینترین قسمت برجهای صخرهای قرار گرفتیم. در اینجا بیلی جلودار شد تا از زبانههای سنگی بسیار سست که بیشباهت به صفحههای دومینو نبودند عبور کند، او این کار را عالی انجام داد، کولهاش را بهدنبال کشید و یک تناب برای عبور بقیه کار گذاشت. بعد من از این قسمت عبور کردم، از بیلی گذشتم و بالاتر به پرتگاهی شگفتانگیز رسیدم که بین توده های معلق یخ از چپ و برجهای صخرهای از سمت راست در بر گرفته شده بود، حدود ۱۰۰ متر بالاتر از این پرتگاه یخ و برفی و بر فراز یکی از تودههای یخی نقطه همواری را یافتم و به انتظار دیگران نشستم.
پس از یک استراحت کوتاه، من جلودار بودم و دهلیز باریکی با شیب ۵۰ تا ۵۵ درجه را تا سکویی در ارتفاع ۷۰۰۰ متری صعود کردم، جایی که لبه بالایی شکاف یخی با رخ جنوب غربی GIII برخورد میکرد، پس از آنکه بقیه به من پیوستند، ما از میان شیبهای برفی مسافت کوتاهی را تا سوی دیگر آن، درون چال پیمودیم تا اینکه یک توده یخی پیدا کردیم و کمپ ۳ را بر قرار کردیم. در پایین، درست در امتداد رخ شرقی GIV یک جای تماشایی برای چادرگاه دیده میشد
ما شاید از جمله ۱۵ یا ۲۰ نفری بودیم که تابحال پا به درون این چال گذاشته بود و از چادرگاه ما منظرهی آن تماشایی بود!
روز ۹ام جولای وقتی بیدار شدیم، دورادور چادر و روی آن از برف نازکی پوشیده شده بود، برای یک روز دیگر آماده شدیم، بروس از کیسه خواب خود خارج شد، به سرعت و با تقلای زیاد در چادر را باز کرد و هر چه خورده بود بالا آورد. کمی بعد او به چادر برگشت و با نگاه عجیبی به من خیره شد. با وجود این که بالا آورده بود از او پرسیدم آیا میخواهد به صعود ادامه دهد؟ و او در جواب گفت:بله، قطعا!!
ما چادرگاه را جمع کردیم و در زیر بارش برفی که بدتر میشد و به راهپیمایی در زاویه تنگ چال و بر روی برف سفت پرداختیم. پس از چند ساعت ما یک خمیدگی را دور زدیم و یک توده یخی پیدا کردیم تا در زیر آن و در ارتفاع ۷۳۰۰ متری کمپ بزنیم، سرانجام پس از هفتهها در کوه بودن برای اولین بار جبهه شمالی را GIII دیدیم و مسیر ما......
شیبهای پیش روی ما تا خطالراس ۷۵۰۰ متری مسیرهای مختلفی را پیشنهاد میکردو ما دهلیز اصلی را انتخاب کردیم، تصمیم گرفتیم که ۱ صبح راه بیافتیمُ، مسیر را در تاریکی صعود کنیم و در سپیدهدم روز بعد به اولین نوار سنگی در ارتفاع ۷۶۰۰ متری بر روی خطالراس برسیم..
و این نقشه هرگز عملی نشد!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر