![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj8u4jbHoC-LU6rgqRLzO2Dkvgv6zxuBn0dTrvsFcGLzSKCb3z9S01zzPYRkC-YbZNfxRw8JTSNQKcgnuYfyQxliFy3gD2LAcQPzyrBflcTD_AgMtZ4kSZnq_nx-hkoAs3WUiDA/s400/Norooz88+043-1.jpg)
در نیمروز روشن
در روشنایی باران
در آفتاب پاک
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه های کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای کاش آدمی وطنش را
هم چون بنفشه ها،
می شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر