سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۹

به ياد ناصر خوشه چين

از نوشته های فریدون اسماعیل زاده به یاد ناصرخوشه چین

این نوشته را عباس محمدی برای نشر در ویکی پاکوب فرستاده است.


به ياد ناصر خوشه چين

فريدون اسماعيل زاده

سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
مرده آن است كه نامش به نكويی نبرند

بهت و تاسفی كه مرگ ناصر خوشه چين در ميان كوه نوردان ايجاد كرد، و شركت گسترده‌ی مردم برای مراسم تشييع جنازه و يادبود و بزرگ‌داشت او در پای كوه كول جنو و پناهگاه آن، در جامعه‌ی كوه‌نوردی كم سابقه بوده است؛ چرا؟
اگر شنيده‌ها و ديده‌های‌مان را در مراسم مذكور با خاطره‌ی برنامه‌هایی كه با او انجام داده‌ايم،‌ در ترازوی تفكر و تعمق جمع كنيم و بسنجيم، مطالب احساساتی و مطابق مجلس به هم بافته شده را دور بريزيم، از مرده پرستی‌ها بپرهيزيم،‌ و خود را از تارهای دوستی‌ها و دشمنی‌های غير منطقی برهانيم، شايد بتوانيم علل اين محبوبيت عظيم را بيابيم و چراغی فرا راه خود و ديگران قرار دهيم.
اولين چيزی كه در ناصر می‌ديديم خنده‌ی بی‌ريا و ساده‌ای بود كه در پشت خود دقت و توجهی پنهان داشت،‌ و سادگی و بی‌پيرايگی اين خنده انسان را جلب می‌كرد و حس اعتماد و دوستی ايجاد می‌نمود.

آَشنایی بيشتر با او نشان می داد كه اين سادگی، عميق و باطنی است و ناصر اهل دروغ و ريا نيست؛ شايد به اين علت كه اهل بزرگ نمایی و رياست طلبی نبود.
زمانی به او گفتم: چرا وارد فلان تشكیلات نمی شوی؟ گفت: فلانی می‌خواهد خودش را مطرح كند و احترام بخرد. اين جواب مختصر و ساده چون چراغی محيط را برايم روشن كرد. اگر آشنایی‌مان بيشتر می‌شد و با او برنامه‌های مشكل زمستانی اجرا می‌كرديم، مثل برنامه‌ی زمستانی صعود كول جنو كه به علت خرابی هوا و طولانی و فنی بودن مسير و بعضی اشتباهات خود ما كه در آن موقع قابل اجتناب نبود و كار به جاهای باريك كشيد، با چهره‌ی ديگری از او مواجه می‌شديم، و آن فداكاری و سخت‌كوشی و بی‌ادعایی‌اش بود.
به راحتی برتری ديگران را قبول می‌كرد و در جایی كه خود بهتر بود، مثل ساختن غار برفی، با تمام توان و بدون غرولند می‌كوشيد. او در مواقع مشكل و خطرناك تا آن جا كه در توان داشت به فرد ضعيف كمك می‌كرد. برای اين مطلب آخر هم مثالی بياورم:
وقتی در زمستان ۱۳۶۳ برای صعود گرده‌ی آلمان‌ها در علم‌كوه می‌رفتيم، در ليزونك گرفتار طوفان شديدی شديم؛ ناصر با نفری ضعيف عقب ماند و ما كوشيديم بقيه‌ی نفرات را جمع كنيم و زودتر به پناهگاه برسيم و از نفرات تيمی كه از چند روز جلوتر آن جا بودند كمك بخواهيم. ابراهيم بابایی زودتر به پناه‌گاه رسيد و با خواهش او چند نفر برای كمك به آنان پايين رفتند. بعداً آن دوست همراهش حكايت می‌كرد كه وقتی من زمين می‌خوردم، ناصر هم خودش را زمين می‌زد تا من فكر نكنم ضعيف‌ام و روحيه‌ام را ببازم. توجه كنيد كه اين در وضعيتی بود كه آنان از امكان آمدن نيروی كمكی خبر نداشتند و خطر مرگ در ميان بود. صفت ديگر او كه ايجاد محبوبيت می‌كرد، مردم داری و روی خوش او بود كه چون با سخاوت و بی‌ادعایی و فداكاری‌اش توام می‌شد هركسی را جلب می‌كرد.

كوه نوردی ورزشی است كه معمولاً نهادهای دولتی ما نسبت به آن كم توجه بوده‌اند، زيرا نه تنها پول ساز نيست، بلكه لوازم و وسايل عمومی مورد نياز آن مثل ساختمان پناه‌گاه‌ها ( و نگهداری آن ها) پول و زحمت بيشتری نسبت به ورزش‌های شهری می‌طلبد. به علاوه كنترل افراد در عرصه‌ی فراخ اين كوه كار مشكلی است. اين بی‌توجهی را ماهيت جمعی اين ورزش و فداكاری‌های خود جوش عده‌ای بر طرف می‌كند. آنان پيش می‌افتند، و با سخنان گرم و آتشينی كه از دل سرچشمه می‌گيرد، ديگران را جمع می‌كنند، سختی‌ها را تحمل می‌كنند، حرف های نامربوط را كه بعضی از آن ها زخمی كم و بيش هميشگی در روح و ذهن ايجاد می‌كند با بردباری می‌شنوند، و خود بيش از هر كسی كار می‌كنند و از مال و جان مايه می‌گذارند، تا تشكلی ايجاد كنند يا پناه‌گاهی بسازند، تا با شادی، شاهد آسايش و بهبود كار كوه‌نوردان باشند.
ناصر هم مردی از اين خانواده بود: به طوری كه از گفته‌های كوه‌نوردان اراكی برمی‌آيد، در واقع او از بنيان گذاران كوه‌نوردی اراك بوده و نقش مهمی در ايجاد واقعی هيات كوه‌نوردی اراك داشته است. به علاوه، ساخت پناه‌گاه‌های چال‌كبود و كول‌جنو در اشتران‌كوه و چند پناه‌گاه ديگر در جاهای ديگر، عمدتاً در اثر كوشش خوشه‌چين در جمع كردن دوستان و اقناع آنان برای كار در محل به وجود آمد.
یتوجه كنيد در اين روزگار و انفسا كه هر كسی به فكر جيب خود و آسايش خود است، كسی خانه و زندگی و زن و بچه را رها كند و ديگران را هم همراه كند و آواره‌ی كوه‌های دور شود كه مثلاً می‌خواهيم پناه‌گاه بسازيم؛ آيا اين با منطق پول‌پرستانه‌ی امروز چيزی جز ديوانگی است؟! به اين ها اضافه كنيد خستگی از كار گل را كه در عين حال بايد جواب‌گوی چاروادار و بنا و شيروانی‌ساز و غيره هم بود، و كار بچه ها را كنترل كرد و غرولندها را گوش داد و دعواها را كه در اثر گوناگونی سليقه‌ها، دشواری كار، دوری از خانه و زندگی راحت و غيره پيش می‌آيد فيصله داد.

همه‌ی اين دردسرها برای چه؟ به خاطر مقام، كه ندارد؛ برای پول، كه از جيب هم بايد مايه بگذاری؛ و برای زرنگ ترهای آسايش طلب؟ برای چه؟! برای زندگی! برای پيشرفت! برای انسانيت! برای بيرون رفتن از دايره‌ی تنگ فرديت و خودپرستی مبتذل. برای ايجاد فرهنگ جمعی و مشاركت اجتماعی.
ناصر چنين آدمی بود. شايد ديگران از اين كارها فرمان‌دهی و احترام بخواهند كه در مقابل عيوب ديگران، عيب بزرگی نيست، اما ناصر نفس زندگی صحيح و جمعی و خوشبخت را دوست داشت، و آن چنان «خاكی» بود كه به نظر می‌رسيد حتی در خيال هم در اين عوالم سير نمی‌كند.
صحبت در اين مورد زياد شد، با اين كه هنوز حق مطلب ادا نشده است. بگذريم و مطلب ديگری را مطرح كنيم: شايد عده‌ای گمان كنند ناصر خوشه چين در حاشيه‌ی كوه‌نوردی به سر می‌برد و به ايجاد تشكل و جمع كردن كوه‌نوردان و پناه‌گاه سازی بيشتر از كوه نوردی مشكل و سطح بالا می‌پرداخت. چنين نيست؛ او كوه‌نورد سازنده و سازمان دهنده بود و در زمان خود، كارهای كوه‌نوردی بزرگی در سطح كشور انجام داد كه صعود قله‌ی تيريچمير تا ارتفاع ۷۵۰۰ متر( به سرپرستی ابراهيم بابایی) يكی از آن هاست. اين صعود را می‌توان بهترين صعود قبل از انقلاب روی قله‌های بلند دانست. زيرا تمام برنامه‌ريزی‌ها و تداركات بر عهده‌ی خود كوه‌نوردان بود، و بدون استفاده از كمك كوه‌نوردان خارجی يا راهنمایی و كمك‌های فنی شرپاها انجام شد.
از ديگر صعودهای مهم او كه اغلب به سرپرستی ابراهيم بابایی انجام شده، می‌توان صعود زمستانی شمال شرقی دماوند، صعود زمستانی كول جنون در سال ۱۳۶۲ ( كه تا همين دو سال پيش تكرار نشده بود)، و صعود زمستانی گرده‌ی آلمان‌ها را نام برد، و هم‌چنين صعود‌های دشوار زمستانی ديگر كه به همت خودش و همراهانش انجام شد. مثل صعود قالی‌كوه و كزينستون، گل‌گل و گل‌گهر و سن بران و ... البته اضافه كنيم منطقه‌گردی‌های متعدد تابستانی را.

ناصر، زندگی، شادی، كار و خدمت به ديگران را دوست داشت. از بدگویی و غيبت دوری می‌كرد. فخر فروشی و سرپرست بازی و خود نمایی كه عمدتاً ناشی از ضعف شخصيت است، در او نبود. به كار خوب و مهارت ارج می‌گذاشت و سر فرود می‌آورد. در واقع او در فكر منافع جمع بود و نفع خود را در نفع كل كوه‌نوردی می‌ديد، و اگر در جایی اين دو در تضاد قرار می‌گرفتند، از فدا كردن منافع خود در راه نفع جمع ارضا می‌شد.
ياد او گرامی باد.

به گيتی چنان كوش چون بگذری سر انجام نيكی بر خود بری

این نوشته نخستين بار، در گاه‌نامه‌ی ۶ انجمن (آذر ۱۳۸۱) چاپ شده است.

لینک این نوشته در ویکی پاکوب

هیچ نظری موجود نیست: