گروه 6 نفره ما از مسعود حمیدی ، افشین یوسفی ، مریم بهرامی نژاد، حسین بلنداختر، رضا نظام دوست و من تشکیل شد، رضا برای تهیه گزارش تصویری با ما همراه شد و البته من و رضا یک کار مهم دیگر هم داشتیم و آن ملاقات با جلیل کتیبه ای پیش کسوت کوه نوردی ایران و گفتگو با او بود و باید بگویم که عباس محمدی ایده انجام این کار را مطرح کرد.
دیدار با جلیل کتیبه ای برای من و رضا نقطه اوج و بهترین بخش سفر بود و خاطره ای که برای ما به جا گذاشت بی هیچ شکی ماندنی و فراموش نشدنی است.
گزارش سفر را به تدریج در این وبلاگ منتشر خواهم کرد تا دوستان دیگر هم دراین حس و حال شریک شوند.
جلیل کتیبه ای اکنون 87 سال دارد و در حومه شهر پاسااو در ایالت بایرن آلمان با همسر ناتوان خود با اراده و محکم و با رویای کوه و یاد علم کوه زندگی میکند.
عکس های 1 تا 3 از افشین یوسفی
عکس آخر - رضا نظام دوست
بخش دوم
حضور یخ نوردان ایرانی در جشنواره اکرن به سال 86 و پروتکل سه جانبه انجمن کوه نوردان ایران ، سازمان GHM و بخش فرهنگی سفارت فرانسه بازمیگردد، سال گذشته تیم 5 نفره از ایران برای اولین بار در این جشنواره شرکت کرد و برای جشنواره امسال (2009) از حدود 3 ماه قبل فراخوان شرکت در این اتفاق روی سایت انجمن قرار داده شد که تعدادی از دوستان اعلام آمادگی کردند ولی با نزدیک شدن به روزهای پایانی تعداد علاقمندان کاهش پیدا کرد و سرانجام تیم شامل 6 نفر برای گرفتن ویزا به دفتر فرهنگی سفارت فرانسه معرفی شد.
ناگفته نماند که پیگیری های ابراهیم نوتاش در سر و سامان گرفتن این سفر بسیار موثر بود.
یکی از دلیل هایی که شاید سبب انصراف تعدادی از علاقمندان به این سفر شد برآورد نادرست هزینه سفر توسط انجمن بود و البته باید گفت که با رایزنی های عباس محمدی در آخرین روزها سفارت فرانسه بخشی از هزینه این سفر را به عهده گرفت و این هم در کاهش هزینه ای که برآورد شده بود تاثیر داشت.
سفر با هواپیمای قطری ساعت 0440 روز سه شنبه 17 دی 87 از طریق دوحه آغاز شد که ساعت 1330 به وقت محلی در فرودگاه شارل دو گل پاریس (CDG) به زمین نشست.
اتفاق یا مشکل اول این بود که کوله پشتی من به پاریس نرسید و پس از دو ساعت انتظار سرانجام یک پرونده برای بار گم شده تشکیل داده و به پاریس آمدیم. (سفر 40 ، 45 دقیقه ای از فرودگاه تا مرکز شهر و ایستگاه قطار شمال یا Gare Du Nord)
برای اقامت در پاریس در یک هاستل جا رزرو کرده بودم ، شبی 22,50 یورو برای هر نفر هرشب و صبحانه، به هاستل رفتیم و بارها را گذاشتیم و مستقر شدیم.
8 Bulevard Jules Ferry
75011 Paris www.hihostels.com
یک ساعتی استراحت و نوبت شام رسید، افشین یک دونری سر راه دیده بود که بفیه هم با آن موافق بودند ، راه افتادیم و رفتیم به اون دونری که خوب معلومه ترک بودند ، با دیدن ما ابراز احساسات پرشوری کردند و خوش آمد گفتند ، جای شما خالی شام خوبی بود.
پس از شام دو سه تا از بچه ها برای دیدن شهر و عکاسی سوار مترو شدند و من باید دنبال لوازم شخصی میرفتم ، لباس زیر ، مسواک و خمیر دندان و ریش تراش و.. همه چیزم توی کوله پشتی ای بود که معلوم نبود کجای دنیاست.
ادامه دارد...
جلیل کتیبه ای در بیمارستان - سال ۱۳۳۱
اخرین باری که روی تخت های دو طبقه خوابیدم ۳ یا ۴ سال پیش بود که برای جشن ورزش همگانی به همدان رفته بودم و تو ساختمان خواب گاه تربیت بدنی بود - نه خدایا امسال توی قروه هم بعد از مراسم بزرگداشت سامان نعمتی تو خواب گاهی خوابیدیم که از همین تخت های دو طبقه داشت ولی توی این هاستل (خانه های جوانان) حال و هوای دیگری بود - شب که حال و حوصله اش رو نداشتم ولی صبح زود زدم بیرون و بالاخره یه جایی پیدا کردم که یک مسواک ازش بخرم ولی کنار میدان رپوبلیک (Republique ) فروشگاه ورزشی گو اسپرت (Go Sport) رو دیدم که ساعت ۱۰ باز میکرد و معلوم بود باید توش یه گشت حسابی میزدم- به هاستل برگشتم و بچه ها هم یواش یواش بیدار میشدند - راستی اینو بگم که شب قبل بچه ها با چند نفر کانادایی آشنا شدند تو لابی هاستل و حسین اومد لپ تاپ و برد تا فیلم و عکس های علم کوه رو نشون بده و بعد از اینکه باطری لپ تاپ خوابید متوجه شدم که کابل برق توی کوله ام مونده و لپ تاپ هم از همون شب اول تعطیل شد - میشد یه کابل براش خرید ولی ۶۷ یورو خیلی گرون بود!
هاستل صبحانه مختصری میداد ولی اصلا بد نبود - آب پرتقال خیلی آبکی - قهوه یا چای - مارمالاد - کره و نون بروچن و البته یه خانوم زحمت کش - کمی چاق و یه کم بداخلاق - تیپیکال همون هایی که تو فیلما دیدین!
پس از صبحانه راه افتادیم تا ایستگاه شرق یا (gare de l'est) تا اونجا بلیط های الکترونیکی رو کاغذی کنیم و در ضمن تاریخ بلیط خودم و رضا رو عوض کنم و بلیط پاسااو را هم که اونم ای E بود کاغذی کنیم که نیم ساعتی وقت گرفت - بلیط بقیه رو تحویل افشین دادم و از بچه ها جدا شدیم - رضا هم برای فیلم برداری به شهر رفت و من رفتم تو فروشگاه گو اسپرت و ۲ - ۳ ساعتی چرخیدم و یه چیزهایی خریدم و به هاستل رفتم و رضا اونجا منتظرم بود - وقت نبود که رضا دوشی بگیره و سریع راه افتادیم به سمت ایستگاه راه اهن و به سمت پاسااو - اولین استرس بزرگ اینجا بود چون قطار ما که قرار بود قطار آلمانی ICE باشه به TGV عوض شده بود و اگه ۱۵ دقیقه تاخیر نداشت ما حتما جا مونده بودیم - همین تغییر برای ما یه قطار عوض کردن اضافه داشت - توی Sarbrucken ولی خوشبختانه سکو نباید عوض میکردیم و قطار روبرومون منتظر بود.
با قطار دومی تا فرانکفورت رفتیم حدود ۹ شب - ایستگاه خلوت بود و ما چپیدیم توی یک برگرکینگ و شامی خوردیم - توالتی رفتیم و تا نزدیک ۱۱ شب که قطار پاسااو رو سوار شیم وقت گذروندیم - مسیر تا پاسااو رو واگن خواب گرفته بودم و تا وارد شدیم ملافه ها رو پهن کردیم و گرفتیم تخت خوابیدیم - واقعا که خوابیدن بدون دراز کردن پا به درد نمی خوره!
من که خوب خوابیدم - فکر کنم رضا هم - ۵ صبح بیدار شدم - سر و صورتی شستم و نزدیکای ۶ صبح تو پاسااو بودیم. گفتیم تا ۸ صبر کنیم و رفتیم تو کافی شاپ ایستگاه - قهوه سفارش د ادیم و نشستیم و رضا از تو ایستگاه فیلم گرفت - از من فیلم گرفت - در مورد جلیل کتیبه ای صحبت کردیم و من که یه حالی داشتم - جلیل کتیبه ای - ایران - کوه - علم کوه - شاخک - مجله کوه - تصادف - پای جلیل که قطع شده و و و
تاکسی گرفتیم و آدرس جلیل رو دادیم - کارهای عجیب و غریب و هیجان انگیز زیاد کردم اما حال امروز من یه جور دیگه بود - چهره جلیل رو مجسم میکردم که خیلی هم برام ساده نبود و چیزی دستگیرم نمی شد - به چیزهایی که میخواستم بگم فکر میکردم و به نوشته هام نگاه میکردم و نه! هیچ کدوم راه به جایی نمی برد! تاکسی راه دور و درازی رو تا حومه پاسااو رفت و من و رضا حالا جلوی در خونه جلیل بودیم.
حدود ساعت 9 بود و وقتی زنگ زدیم فورا در باز شد و ما متوجه شدیم که استاد در انتظار ورود ما بوده است ، زمان زیادی لازم نبود تا متوجه شویم که این تاخیر چقدر با روحیه و عادت او ناسازگار است ، عباس محمدی و عباس جعفری به او گفته بودند که ما ساعت 7 صبح پیش او خواهیم بود و او از صبح بسیار زود مرتب و آراسته ، اصلاح کرده و ادوکلن زده در انتظار ، او بسیار مرتب و منظم و وقت شناس است و در ضمن تاخیر ما را هم گوشزد کرد!
جلیل کتیبه ای سال ها در سمت مسئول روابط عمومی فدراسیون کوه نوردی کار کرده و ومدیریت چند نشریه را به عهده داشته است و در تمام این سال ها ارتباط خود را با جامعه کوه نوردی ایران حفظ کرده است و سال هاست که در هر شماره مجله کوه مطلبی دارد و این یعنی اینکه نباید نگران ارتباط برقرار کردن با او بود، ولی واقعا نگرانی بزرگ ما در کنار هیجان در کنار او بودن ، این بود که چطور شروع کنیم و کی دوربین رضا راه بیفته.
در آپارتمان استاد
در کمتر از 10 دقیقه دوربین سمج رضا روشن بود و جلیل کتیبه ای به گرمی آغاز سخن کرد، از کودکی ، از اولین کوه رفتن ها و از صدای روزنامه فروش دوره گرد که اطلاعات ، اطلاعات فریاد میکرد و او که اولین یادداشت در مورد صعود به علم کوه را در سال 1315 و در روزنامه اطلاعات خواند، خواند و شیفته علم کوه شد و به انتظار روزنامه فروش تا غروب فردا ماند و این شیفتگی که در او ماند و ماند و ماند و هنوز هم با اوست.
از ورزش کردن هایش، از مشت زنی، از شنا، بدن سازی تا دوچرخه سواری
پرداختن به حادثه ای که او را از کوه رفتن بازداشت آن چنان که پس از گذشت نزدیک به 60 سال هنوز با حسرت از کوه میگوید، بدون شک برای ما نگران گننده ترین بخش این دیدار بود;
آیا جلیل از توضیح حادثه سر باز می زند؟ آیا یادآوری آن سبب افسردگی او خواهد شد؟ و آیا طرح این پرسش و بازگشت ما و او به آن روزهای پر درد و پر افسوس درست است؟
وظیفه داشتیم که این حرف ها را بشنویم و برای شما بازگو کنیم و رنج جلیل را هم نادیده گرفتیم اما;
جلیل آسان تر از آنی که ما می پنداشتیم در مورد حادثه هم گفت، در حقیقت او اکنون سالیان زیادی است که با این حادثه کنار آمده است ، او با پای آسیب دیده و دردناک خود ساخت و پای مجروح جلیل هم 24 سال درد کشید و تحمل کرد تا جلیل استوار و بر روی دو پا بایستد و راه برود ، ولی سال 1354 آخر این راه بود، جلیل و پای ناتوان او هر دو از ادامه این راه بازماندند،
جلیل برای گرفتن تصمیم بزرگ زندگی خود به خانه می آید و بر روی تخت دراز می کشد و به فکر فرو می رود اما 20 دقیقه بیشتر طول نکشید تا او به بیمارستان بازگردد و از پای راست خود خداحافظی کند.
روحیه بالای او هنوز مثال زدنی است، او که بیش از 4 سال است از خانه خود خارج نشده است همه کارهای خانه را با غیرت و سخت کوشی انجام میدهد و پرستاری وفادارانه و دیدنی او از همسر ناتوانش جزیی از کارهای روزانه اوست که با دقت و بدون تاخیر انجام میشود.
جلیل کتیبه ای و همسر او
عکسی از مش صفر نقوی و جلیل کتیبه ای - هر دو متولد 1300 و هر دو عاشق علم کوه
مش صفر شاید خوش اقبال تر از جلیل است که هر روز چشم به دامنه سحر انگیز علم کوه میگشاید و جلیل که با رویای علم کوه و جادوی آن چشم به آفتاب پاسائو میدوزد
دو روزی که مهمان جلیل بودیم هرگز از خاطره من و رضا پاک نخواهد شد، در بخش بعدی شعری را که در اوج حسرت و زمانی که یک اکسپدیشن فرانسوی در سال 1354 به علم کوه می رفتند، سرود را درج خواهم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر