چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

در ضرورت پیمایش راهی نو در کوه های بلند


عباس محمدی ( رییس کنونی هیات مدیره ی انجمن ) از ۱۷ سالگی یعنی از سال ۱۳۵۵ عضو گروه کوه نوردان آرش ( اکنون : باشگاه آرش ) و همیشه مشوق اجرای صعودهای نو بوده است.


او خود، در علم کوه، دماوند، البرز مرکزی و چند نقطه ی کوهستانی دیگر، کارهای نو انجام داده و در تمام این سال ها کوشیده است تا با نوشته های انتقادی و تحلیلی پرشمار، پشتیبان این نگاه در جامعه کوه نوردی ایران باشد و نگرش کوه نوردی ایران را ارتقا دهد.
در زیر مقاله ی جدیدی از او را می خوانید که که از سایت باشگاه آرش نقل شده است.

نوزده سال پیش ، در گزارش تلاش برای صعود زمستانی دیواره ی علم کوه که با عنوان علم کوه ، زمستان ۶۸ از سوی گروه کوه نوردان آرش منتشر شد ، ضمن اشاره به دشواری های خاص کار زمستانی در منطقه ی علم کوه و به ویژه روی دیواره ی آن نوشتم که تمام این سختی ها « دلایل خوبی برای شکست خوردن هستند ، اما برای یکی دو بار و یکی دو سال . حتی نداشتن پوشاک و وسایل مناسب نیز دست کم برای یکی دو گروه از شش گروه یاد شده [گروه هایی که تا آن تاریخ به قصد صعود زمستانی دیواره وارد منطقه شده بودند] نمی تواند دلیل موجهی باشد ؛ استفاده از پوشاک گورتکس و کفش های "فایبرگلاس" که بسیاری از کوه نوردان درجه ی یک اروپای شرقی هم حسرت داشتن آن ها را می کشند ، کمبود امکانات را از عداد دلایل خارج می کند . کوه نوردان اروپایی در حدود سی سال پیش از این با وسایلی ناقص تر کارهایی در همین حد و بالاتر از این را انجام داده اند» .
واقعیت این است که ما، در پرداختن به کارهای فنی کوه نوردی، و در نوآوری در این زمینه بسیار کند بوده ایم (چنان که در فناوری و تولید علمی و صنعتی چنین بوده ایم ). این ضعف، در سی سال اخیر که خواسته ایم خود را دگرگون سازیم، ما را بر آن داشته که به توسعه ی کمّی و سطحی بپردازیم (چنان که در تولید ، غالبا چنین کرده ایم ) : صدها گروه کوه نوردی تشکیل شده، ده ها هزار نفر در آن ها عضو شده اند، هزاران نفر مدرک مربی گری کوه نوردی گرفته اند، برنامه های چند صد نفره و چند هزار نفره راه انداخته ایم ... ، اما تعداد کارهای نو و با ارزش مان در کوه نوردی از چند ده مورد بیشتر نیست – و شاید هیچ یک از آن ها ارزشی در خور اعتنای جهانی نداشته باشد. و البته هیچ کار نویی در کوه های بالای شش هزار متر انجام نداده ایم. پیش کشیدن بحث های توجیهی « کمبود امکانات » یا « فشار زندگی » و مانند این ها، همیشه راه گریزی برای مان بوده است تا تنبلی خود را در طراحی برنامه، فراهم سازی امکانات، و تمرین برای به دست آوردن آمادگی پنهان کنیم .
ما عاشق تیتر و آماریم ؛ همان گونه که شیفته ی مدرک های دکتری و مهندسی و ... مربی گری کوه نوردی و دیگر گواهی نامه ها هستیم، و همان گونه که همیشه می خواهیم آمار (کمیت) کارهای انجام شده مان را به رخ بکشیم. برای ارایه ی آمار، نیازی نیست که راهبرد (استراتژی) پیچیده ای داشته باشیم و تفکر زیادی را پشتوانه ی عمل خویش قرار دهیم. در این راه، کافی است که بودجه ای فراهم شود و زمانی را صرف کنیم تا راهی پیموده شده به دست دیگران را بپیماییم و برگی را بر برگ های پرونده ی خود بیفزاییم. در «صعودهای بزرگ» (expedition) خود نیز سال ها است که در پی افزودن بر شمار صعودها و نه ارتقای کیفیت آن ها هستیم. برای مقایسه، اشاره ای می کنم به روند توسعه ی کوه نوردی در اروپا در زمان های دور، یعنی حدود یک و نیم قرن پیش.
در عصر طلایی کوه نوردی (The Golden Age) که با صعود سر آلفرد ویلز به قله ی وترهورن آغاز می شود ( ۱۸۵۴) و تا صعود ادوارد ویمپر و همراهان او به ماترهورن (۱۸۶۵) ادامه می یابد، تقریبا تمامی قله های بلند قابل توجه آلپ ها (برای نخستین بار) صعود می شوند. کارل (Carrel) ایتالیایی که رقیب ویمپر در کسب عنوان نخستین صعود کنننده ی ماترهورن بود، پس از آن که در روز رسیدن ویمپر و همراهان به ماترهورن ، با ریختن سنگ به سوی خود از روی قله ( توسط ویمپر) روبرو شد، باز هم دست از گشایش مسیری جدید (که بعدا به نام مسیر ایتالیایی معروف شد) بر روی جبهه ی زموت (Zmutt) نکشید و او این کار را فقط سه روز پس از صعود ویمپر به مترهورن به انجام رساند. گذشته از این که در این سال ها، میان کوه نوردان جدی اروپا رقابتی در جریان بود تا قله های صعود نشده ی شاخص، «فتح» شوند، پس از این دوره هم توجه کوه نوردان جدی معطوف به صعود دیگر قله های صعود نشده و بلافاصله پس از آن، معطوف به گشایش مسیرهای نو روی قله های فتح شده گردید. آخرین 4000 متری آلپ ها که «نخستین صعود» را به خود دید، میز (Meije) بود که قله ی مرکزی آن در سال 1870 به دست کولیج (Coolidge) و یک خانم (Miss Brenvoort) صعود شد. قله ی مرکزی و بلندتر میژ هم در سال ۱۸۷۷ به دست یک گروه فرانسوی صعود شد.
نسلی که پس از عصر طلایی، با جاه طلبی بسیار و امید به انجام کارهای بزرگ آغاز به آلپ پیمایی کرد، بی هیچ تردید روی به دشوارترین قله های صخره ای آورد. یکی از چهره های برجسته ی این دوره از پیشرفت کوه نوردی، کلینتون تامس دنت (Dent) – جراح نامی – بود که تصمیم به صعود سوزنی درو (Dru) گرفت. این سوزنی عظیم، شاخص ترین کوه سنگی مشرف بر دره ی شامونی است که با شکوه تمام بر آسمان این منطقه نقشی خیال انگیز زده است. او نخستین تلاش خود را برای صعود درو در سال ۱۸۷۳ به انجام رساند و پس از هجده تلاش دیگر، سرانجام به سال ۱۸۷۹ توانست به این قله دست یابد. در بیشتر این تلاش ها ( و بسیاری فعالیت های دیگر ِ) دنت، راهنمای پر آوازه الکساندر بورگنر (Burgner) همراه و هم پای او بود. دنت، در آلپاین جورنال به نکته ای در این زمینه اشاره کرده است که برای کوه نوردان امروزین هم درس آموز است :

تا آن زمان، در مورد امکان دست یابی به درو شک داشتم. اکنون احساس اطمینان شعف آوری در من
می خزید ... این جا و آن جا، با خیال، تکه های صعود شدنی را دنبال می کردیم. آهسته آهسته، راه های
متصل کننده و رابط رخ می نمودند. سرانجام برگشتیم و به یکدیگر نگریستیم؛ در ذهن هر دوی ما،
اندیشه ی یکسانی می گذشت. چهره ی بورگنر شکفت و هر دو تقریبا هم زمان برخاستیم و فریاد زدیم:
« باید ممکن باشد».

سال های پس از عصر طلایی تا پیش از جنگ جهانی اول، به عصر نقره ای آلپ پیمایی معروف است؛ در این سال ها ده ها صعود نو از یال های دشوار انجام شد، صعودهای بی راهنما (guideless) باب شد، و کوه نوردانی چون فرشفیلد (Freshfield)، مور (Moore)، و بعدا مومری (Mummery) برای اجرای صعودهای نو به کوه های دورتر اروپا – در قفقاز رفتند. در آن سال های دور که دسترسی به کوه ها بسی دشوارتر از امروز، و پوشاک و ابزار صعود بسیار ابتدایی بودند، کوه نوردانی مانند دنت و مومری هر یک در فاصله های ۱۲ – ۱۰ ساله، در حدود ۱۰ صعود نو و تاریخی را به انجام رساندند.

رفتن به هیمالیا به قصد کوه نوردی، و نه به خاطر مسایل جغرافیایی و نظامی، از دهه ی هشتم قرن نوزدهم آغاز شد. گراهام (Graham) که به سال ۱۸۸۳ همراه با دو راهنمای سوییسی به هیمالیای هند رفت، نوشت که این کار را « بیشتر برای ورزش و ماجراجویی تا برای پیشرفت علم » انجام می دهد که این، سرآغاز کوه نوردی ورزشی در بلندترین کوه های جهان بود. چهره ی برجسته ی تاریخ کوه نوردی، آلبرت فردریک مومری، در سال ۱۸۹۵ عازم صعود نانگاپاربات شد. به گفته ی کریس بانینگتون (Bonington) « معصومیت باشکوهی در سادگی هدف او وجود داشت » ؛ مومری می خواست بدون اکسیژن مصنوعی، شرپا، طناب ثابت و چادرگاه های ثابت به این قله ی دشوار که تنها سادگیش، دسترسی آسان (در مقایسه با دیگر هشت هزار متری ها) بود ، دست یابد. او با سرسختی و شور وصف ناپذیر جبهه های روپال و دیامیر نانگاپاربات را بررسی کرد و پس از ناکامی روی این ها، همراه با دو سرباز گورخا در روز ۲۴ اوت به سوی دره ی راکیوت رفت تا راهی دیگر بیابد و از آن پس آنان دیگر دیده نشدند.
تلاش های پیوسته برای صعود به قله های بلند هیمالیا را فقط شعله ور شدن آتش جنگ جهانی توانست وقفه ای بیاندازد. تنها، بس بود که ۴-۵ سالی از پایان این جنگ فراگیر و خانمان سوز بگذرد تا دوباره، کوه نوردان نوجو برای صعود قله های صعود نشده وارد هیمالیا شوند. نخستین هشت هزار متری که انسانی بر چکاد آن راه یافت، آناپورنا (۸۰۹۱ متر) بود که در سال ۱۹۵۰ به دست گروه فرانسوی به سرپرستی موریس هرزوگ (Herzog) صعود شد. در این گروه ، هیچ کس جز عکاس و فیلم بردار تیم، مارسل ایشاک (Ichac)، پیش از آن به هیمالیا نرفته بود. این، نخست نشان گر آن است که کوه نوردان برجسته ی گروه؛ لیونل تری (Terray)، لویی لاشنال (Lachnal) و گاستون ربوفا (Rebuffat) در طول جنگ آمادگی خود را حفظ کرده بوده اند؛ در واقع، آنان بلافاصله پس از پایان جنگ توانسته بودند مسیرهای نویی در آلپ ها (Walker Spur, Aiguille du Midi , …) بگشایند. نکته ی دوم ( که برای ما ایرانی ها می تواند آموزنده باشد ) این که برای انجام کارهای نو در کوه های بلند، ضروری نیست که پیش از آن بارها از مسیرهای صعود شده ی آن ها صعود کرد یا دست به کارهای تکراری زد و چنان که ما می گوییم : "تجربه اندوزی کرد". در واقع، برای باز کردن مسیرهای نو، بیشتر از تکرار کارهای دیگران و رفتن به دنبال بهترین وسایل جدید، لازم است که بخواهیم کار نویی انجام دهیم، برای آن سخت تمرین کنیم، از تجربه های دیگران خوب استفاده کنیم، و خود را آماده ی شرایط سخت و استقامت در برابر ناملایمات کنیم .
من در جای دیگری هم اشاره کرده ام که می توانیم صعودهای ملی دیگر کشورها را به اورست، به عنوان یک نمونه ی پندآموز برای خودمان تحلیل کنیم؛ چرا که بسیاری از دیگر کشورها نخستین صعود خود را به بلندترین قله ی جهان، با انجام حرکتی نو به یک صعود غیرتکراری و با ارزش بدل ساختند. و باید ببینیم چگونه است که ما پس از گذشت دهه ها از آغاز کوه نوردی باشگاهی و تاسیس فدراسیون کوه نوردی مان ( در۱۳۲۶ : ۱۹۴۷)، به کارهای تکراری شبه تجاری یا تجاری در صعودهای بزرگ مشغول ایم و هنوز هم پس از صعود به یازده قله ی هشت هزار متری و چندین قله ی شش و هفت هزاری ، و ۵۴ سال پس از نخستین صعودمان در هیمالیا ( قله ی نورسینگ ، عیسی و عبدالله امیدوار ، ۱۳۳۴ ) برای سال جاری چند گروه دولتی و غیر دولتی مان باز هم آمادگی خود را جهت صعود به قله های صعود شده ی هیمالیا و ... از مسیرهای معمولی اعلام کرده اند.
سوییسی ها در نخستین صعود خود به اورست، این قله و لوتسه (۸۵۱۶ متر) را در یک برنامه صعود کردند(۱۹۵۶). چینی ها نخستین صعود خود را از یال صعود نشده ی شمالی انجام دادند (۱۹۶۰). آمریکایی ها نخستین برنامه ی اورست خود را با دو کار نو به انجام رساندند: نخستین صعود یال غربی ، و نخستین گذر ( traverse) اورست ( صعود از یال غربی، فرود از یال جنوب شرقی ) (۱۹۶۳). در نخستین صعود اتریشی ها به اورست، دو نفر ( راینهولد مسنر – که ایتالیایی است - و پیتر هابلر ) توانستند برای نخستین بار اورست را بدون اکسیژن صعود کنند (۱۹۷۸). نخستین صعود ژاپنی ها، در فصل پس موسم ( پاییز) انجام شد ( ۱۹۷۸، نخستین صعود در این فصل ). یوگسلاوها در نخستین برنامه ی اورست خود، از مسیری نو ( مسیر مستقیم یال غربی ) به قله رسیدند ( ۱۹۷۹ ). لهستانی ها در نخستین تلاش خود برای رسیدن به اورست، قله را در زمستان صعود کردند (۱۹۸۰، نخستین صعود زمستانی اورست) و چند ماه بعد، مسیر نویی را روی جبهه ی جنوبی اورست گشودند. شوروی ها در نخستین برنامه ی رسمی خود در هیمالیا، از مسیری نو و دشوار ( جبهه ی جنوب غربی ) به قله ی اورست رسیدند (۱۹۸۲).
جالب توجه است که بدانیم عمر بعضی از سازمان های ملی کوه نوردی در کشوهای بالا، از عمر فدراسیون کوه نوردی ایران کم تر است؛ برای مثال ، انجمن (فدراسیون) کوه نوردی چین (CMA) در سال ۱۹۵۸ تاسیس شده است . و یا بد نیست بدانیم که کشورهای اروپای شرقی، تازه از اواخر دهه ی هفتاد میلادی پا به منطقه های هندوکوش و قراقوروم و هیمالیا گذاشتند.

************************

در باشگاه کوه نوردان آرش، از چهل سال پیش تا کنون پیوسته یک گرایش نوجویی وجود داشته و در این محفل کسانی بوده اند که قدمی و یا قلمی این جریان را تشویق کرده اند. فکر گشایش مسیر روی کوه های بلند هیمالیا را از سال ۱۳۷۷ داشته و آن را با دیگران در میان گذاشته ایم. اکنون، این فکر نیرومند تر از همیشه مطرح و گام های در خور توجهی برای اجرایی کردن آن برداشته شده و اجرای برنامه ی گشایش مسیر نو روی برودپیک (۸۰۴۷ متر) در تابستان آینده تقریبا قطعی شده است. ضروری است برای دست یابی به هدف خود، با نقطه ضعف های بزرگی که داشته ایم، مبارزه کنیم .
برای چیره شدن بر این ضعف ها، نخست باید آن ها را بشناسیم و بعد بپذیریم که تا امروز، خودمان نخواسته ایم آن ها را کنار بزنیم. به نظر من، نقطه ضعف های ما هنوز همان هایی است که در علم کوه، زمستان ۶۸ به آن اشاره کرده بودم : نداشتن اراده ی قوی برای اجرای کار نو، نداشتن صبر و حوصله ی کافی در کوهستان، و نداشتن تمرین های مناسب که عبارت اند از صعودهای پرشمار و سریع روی قله های ۴۰۰۰ متری و دماوند، گشایش مسیرهای کوتاه وبلند در شرایط سرما، عادت دادن خود به حمل کوله های سنگین روی دیواره ها، اجرای شب مانی های خودخواسته روی جبهه های کوهستانی مختلف در شرایط سرد و سخت، اجرای صعودهای ترکیبی، انجام ورزش زیاد و حساب شده در شهر، ... .

پی نوشت
در تدوین این مقاله از منبع های زیر استفاده شده است :
Bonington , Chris. The Climbers, BBC Books, 1992 *
992 Unsworth , Walt. Encyclopedia of Mountaineering, Hodder and Stoughton, 1 *
Alpine Journal 1957 *
* محمدی ، عباس . نگاهی به اهداف و تاریخچه ی کوه نوردی ، گروه کوه نوردان آرش ، دی ماه ۱۳۶۸


هیچ نظری موجود نیست: