سلام به دوستان و شادباش فرارسیدن نوروز و سال نو
امسال تعصیلات سال نو انگار به درازا کشید و کارها عملا از شنبه هفدهم شروع شد و خوب به نظرم وبلاگ های کوهنوردی و هم وبلاگ خوان ها اکثرا در خواب و یا تعطیلات بودند. من راستش تمام این مدت در تهران بودم تا از خیابان های خلوت و هوای پاک تهران در این روزها استفاده کنم ، چند باری هم با خانواده به کوه رفتیم و آنجا هم آرام و فارغ از هیاهوی همیشگی بود و ترجیح دادم که فرستادن یک یادداشت رو به امروز (یعنی دیروز شنبه که نشد) موکول کنم.
در این مدت چند موضوع خاص در نظرم بود تا به آن بپردازم یکی نشست اسفند انجمن و صحبت های درون متن و همین طور حاشیه آن ، دیگری روش مدیریت جلسه توسط جواد نظام دوست بود که بحث هایی به دنبال داشته و دیگر نگرش ما و تصور و توقع ما از عملکرد و وظیفه سازمان های مردم نهاد مانند انجمن کوهنوردان که در روزهای پیش رو به آن ها خواهم پرداخت ، ولی در اولین پست سال 87 مایلم به سریال 13 قسمتی مرد هزار چهره که از کانال 3 تلویزیون پخش شد اشاره ای بکنم ، خوب هیچ ارتباط مستقیمی به کوهنوردی نداره ولی ارتباط مستقیمی با زندگی همه ما داره و البته کوهنوردا هم بالاخره چند روزی در سال از ارتفاعات پایین میان و به شهرها وارد میشن و خوب در شهر هم انواع و اقسام پیشنهاد هاست که به انسان میشود.
مهران مدیری این بار هم یک سر و گردن و بلکه بیشتر از همکاران خود بالاتر و قوی تر ظاهرشد ، او خوب میداند که ما را چطور بخنداند و البته به فکر هم فرو ببرد و داستان مرد هزار چهره او میتواند پرسش های فراوانی را در ذهن من و تو ایجاد کند مثل:
چطور کارمند ساده بایگانی ثبت احوال شیراز به یک شارلاتان تبدیل میشود؟
آیا در این نمایش به پزشکان بساز و بفروش و برج ساز کنایه زده اند؟
آیا هدف این نمایش انتقاد از سیستم بیمار مدیریت کشور است که فردی میتواند به سادگی و بدون شایستگی در راس کارهای مهم و تخصصی قرار گیرد؟
آیا این نمایش گوشه به صرح امنیت اجتماعی میزد؟ و یا با طرح مبارزه با اوباش شوخی میکرد آنجا که با کتک از یک لات بیسواد 4 تا زونکن اعتراف میگیرد؟ و یا برای دستگیری گنده لات محل عملیات گسترده نظامی طراحی میکند؟ یا آنجا که خودش برای دستگیر شدگان جرم مینویسد و ...
آیا این نمایش کنایه ای میزد با نام رییس خلاف کاران مسلح - قزاق مندیان (فرهنگی ) که پرانتز آن بلافاصله سانسور شد و آیا آن خلاف کاران از بیم و توهم دشمن اسلحه بدست به رستوران ، حمام و توالت و جشن عروسی میرفتند ؟
سوژه این نمایش خیلی شبیه به شخصیت فرید بود در داستان پخمه (از عزیز نسین نوسینده ترک ) که او هم مثل مسعود شصت چی درگیر ماجراهای ناخواسته میشود و عاقبت سر از زندان در می آورد ، فرید میگوید که همه بدبختی من از چند تا کتلت شروع شد و ...
از همه پرسش های بالا میگذریم ، مسعود شصت چی اما نمونه انسانی است که یاد نگرفته نه بگوید و بلد نیست مخالفت کند ، در خانواده پدر و مادر او یک بچه حرف شنو میخواستند که روی حرف پدر و مادرش و هر بزرگتر دیگری هیچ وقت حرفی نزند و او یک بچه ملوس و شیرین و دوست داشتنی میشود که حرف گوش کن است و به بزرگتر خود احترام میگذارد.
در مدرسه مدیر و معلم و ناظم او یک دانش آموز حرف شنو میخواستند که به به آنها احترام بگذارد و هیچوقت با چیزی مخالف نباشد و نه نگوید و او بهترین دانش آموز هفته و سال میشود و او کارت صد آفرین میگیرد و پدر و مادرش برای او جایزه میخرند تا ناظم سر صف به او بدهد و بچه ها برای او کف بزنند.
در اداره و کارخانه و جامعه رییس و مدیر و وزیر و وکیل از او انتظار دارند که شهروند خوبی باشد و به حقوقی که به او اعطا شده است (مثل حق داشتن ریش یا سبیل یا واکس زدن کفش و یا انگشت در دماغ کردن یا برای شوهر خود ماتیک زدن ) قانع باشد و همیشه صدهزار بار شکر کند و یک شهروند حرف گوش کن خوبی باشد که همه او را دوست داشته باشند و هر وقت انتخابات برگزار میشود برود و رای خود را به هر کسی که دوست دارد بدهد و اگر یک خبرنگار تلویزیون در خیابان از او سؤال کرد ، به او بگوید گه چطور با رای خود مشت محگمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب زده است و از برنامه های آموزنده تلویزیون خوشحال است و از مجریان آن کمال تشکر را دارد و مسعود شصت چی را باید اعدام کنند و از دستگیری و محاکمه او تشکر میکند.
مسعود شصت چی یکی از آن بیشمارانی است مانند من و تو که نه گفتن را نیاموخته
امسال تعصیلات سال نو انگار به درازا کشید و کارها عملا از شنبه هفدهم شروع شد و خوب به نظرم وبلاگ های کوهنوردی و هم وبلاگ خوان ها اکثرا در خواب و یا تعطیلات بودند. من راستش تمام این مدت در تهران بودم تا از خیابان های خلوت و هوای پاک تهران در این روزها استفاده کنم ، چند باری هم با خانواده به کوه رفتیم و آنجا هم آرام و فارغ از هیاهوی همیشگی بود و ترجیح دادم که فرستادن یک یادداشت رو به امروز (یعنی دیروز شنبه که نشد) موکول کنم.
در این مدت چند موضوع خاص در نظرم بود تا به آن بپردازم یکی نشست اسفند انجمن و صحبت های درون متن و همین طور حاشیه آن ، دیگری روش مدیریت جلسه توسط جواد نظام دوست بود که بحث هایی به دنبال داشته و دیگر نگرش ما و تصور و توقع ما از عملکرد و وظیفه سازمان های مردم نهاد مانند انجمن کوهنوردان که در روزهای پیش رو به آن ها خواهم پرداخت ، ولی در اولین پست سال 87 مایلم به سریال 13 قسمتی مرد هزار چهره که از کانال 3 تلویزیون پخش شد اشاره ای بکنم ، خوب هیچ ارتباط مستقیمی به کوهنوردی نداره ولی ارتباط مستقیمی با زندگی همه ما داره و البته کوهنوردا هم بالاخره چند روزی در سال از ارتفاعات پایین میان و به شهرها وارد میشن و خوب در شهر هم انواع و اقسام پیشنهاد هاست که به انسان میشود.
مهران مدیری این بار هم یک سر و گردن و بلکه بیشتر از همکاران خود بالاتر و قوی تر ظاهرشد ، او خوب میداند که ما را چطور بخنداند و البته به فکر هم فرو ببرد و داستان مرد هزار چهره او میتواند پرسش های فراوانی را در ذهن من و تو ایجاد کند مثل:
چطور کارمند ساده بایگانی ثبت احوال شیراز به یک شارلاتان تبدیل میشود؟
آیا در این نمایش به پزشکان بساز و بفروش و برج ساز کنایه زده اند؟
آیا هدف این نمایش انتقاد از سیستم بیمار مدیریت کشور است که فردی میتواند به سادگی و بدون شایستگی در راس کارهای مهم و تخصصی قرار گیرد؟
آیا این نمایش گوشه به صرح امنیت اجتماعی میزد؟ و یا با طرح مبارزه با اوباش شوخی میکرد آنجا که با کتک از یک لات بیسواد 4 تا زونکن اعتراف میگیرد؟ و یا برای دستگیری گنده لات محل عملیات گسترده نظامی طراحی میکند؟ یا آنجا که خودش برای دستگیر شدگان جرم مینویسد و ...
آیا این نمایش کنایه ای میزد با نام رییس خلاف کاران مسلح - قزاق مندیان (فرهنگی ) که پرانتز آن بلافاصله سانسور شد و آیا آن خلاف کاران از بیم و توهم دشمن اسلحه بدست به رستوران ، حمام و توالت و جشن عروسی میرفتند ؟
سوژه این نمایش خیلی شبیه به شخصیت فرید بود در داستان پخمه (از عزیز نسین نوسینده ترک ) که او هم مثل مسعود شصت چی درگیر ماجراهای ناخواسته میشود و عاقبت سر از زندان در می آورد ، فرید میگوید که همه بدبختی من از چند تا کتلت شروع شد و ...
از همه پرسش های بالا میگذریم ، مسعود شصت چی اما نمونه انسانی است که یاد نگرفته نه بگوید و بلد نیست مخالفت کند ، در خانواده پدر و مادر او یک بچه حرف شنو میخواستند که روی حرف پدر و مادرش و هر بزرگتر دیگری هیچ وقت حرفی نزند و او یک بچه ملوس و شیرین و دوست داشتنی میشود که حرف گوش کن است و به بزرگتر خود احترام میگذارد.
در مدرسه مدیر و معلم و ناظم او یک دانش آموز حرف شنو میخواستند که به به آنها احترام بگذارد و هیچوقت با چیزی مخالف نباشد و نه نگوید و او بهترین دانش آموز هفته و سال میشود و او کارت صد آفرین میگیرد و پدر و مادرش برای او جایزه میخرند تا ناظم سر صف به او بدهد و بچه ها برای او کف بزنند.
در اداره و کارخانه و جامعه رییس و مدیر و وزیر و وکیل از او انتظار دارند که شهروند خوبی باشد و به حقوقی که به او اعطا شده است (مثل حق داشتن ریش یا سبیل یا واکس زدن کفش و یا انگشت در دماغ کردن یا برای شوهر خود ماتیک زدن ) قانع باشد و همیشه صدهزار بار شکر کند و یک شهروند حرف گوش کن خوبی باشد که همه او را دوست داشته باشند و هر وقت انتخابات برگزار میشود برود و رای خود را به هر کسی که دوست دارد بدهد و اگر یک خبرنگار تلویزیون در خیابان از او سؤال کرد ، به او بگوید گه چطور با رای خود مشت محگمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب زده است و از برنامه های آموزنده تلویزیون خوشحال است و از مجریان آن کمال تشکر را دارد و مسعود شصت چی را باید اعدام کنند و از دستگیری و محاکمه او تشکر میکند.
مسعود شصت چی یکی از آن بیشمارانی است مانند من و تو که نه گفتن را نیاموخته
۱ نظر:
abass agha london omadi yejori biya bebinimet lotfan.
ارسال یک نظر