چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۲

به حسن نیت شما ایمان داشتم.. در راه شما گام زدم... اما اکنون شک دارم..

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایش به شما هم برسد
چاره ی درد مرا باید این داد کند...
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟!

هیچ نظری موجود نیست: