حسین بالا میماند، شیب مسیر تند است به نزد عیسی میرسم، عیسی دیگر کاملاً بیتحرّک است دستانش از سرمای شدید بی حس است در او حسی مشاهده نمیکنم علائم حیاتیاش را چند بار کنترل میکنم، نبضی ندارد.
گوشم را به دهانش میرسانم، خبری نیست، بدنش سرد است سردِ سرد. به حسین اعلام میکنم از سمت طناب ثابت پایین بیایید، میترسم برایش از این مسیر حادثهای پیش بیایید، ناتوان شدهام بدنم به لرزه افتاده، سرما بر جانم چیره شده به زیر عیسی رفته قدری او را بلند کرده تا بار از رویش بلند شود، دستانم دیگر حسّی ندارند فقط میتوانم قدری بار را از روی طناب بلند کنم و او را روی پشتۀ برفی میکشانم.
حسین به پاییندست میرسد، کاری از ما دیگر ساخته نیست اگر بیشتر بمانیم جانمان را از دست میدهیم. علیرغم این موضوع این جانب با دقت و حساسیت لازم علایم حیاتی وی را کنترل کرده و متاٌسفانه اثری از حیات در وی نیافتم قدری پایین میروم، در میروم و چند متری پایین پرت میشوم که خوشبختانه برف نرم است حسین را بغل میکنم و با عیسی وداع میکنیم.
بدرود ای دوست! بدرود ای همنورد!
گزارش فشردهی حسن نجاریان از جریان صعود و مرگ عیسی میرشکاری را اینجا بخوانید.
http://ardeshow.blogfa.com/post-286.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر