روز چهارشنبه ۴ فروردین ۸۹ با مهدی به کوه رفتیم . از ۱۴ اسفند که به پرسون رفتیم , فقط جمعه ۲۱ اسفند برای گلگشت و جشن آخر سال که به آهار رفتیم , کاری نکرده بودیم , دویدن هم که تعطیل شده بود . ۷ صبح از منظریه جلوی پارک حمشیدیه با مهدی راه افتادیم. نمنمک و سرفرصت بالا رفتیم , بعد از تپهی تلویزون به جای راه اصلی, مسیر سمت راست را پیش گرفتیم, بعد از قسمت سنگی, دو نفر افغانی توجه ما را جلب کردند که پنج قاتر را برای بردن سنگ برای تپه نورالشهدا به آنجا آورده بودند, جالب بود که یکی از قاترها بارگیری نشده, پاکوب را گرفت و سبکبار به سمت بالا حرکت کرد, من هم بدم نمیاومد که فرار این قاتر به سرانجامی برسد! (کتاب قاتر فراری را خواندهاید؟) که یکی از کارگرها با دیدن قاتر به طرف آو دوید و با سنگ و داد و هوار قاتر را به مسیر برگرداند, گرم کار قاترها بودیم و به جای اینکه مسیر اردوگاه کلک چال را برویم, زیر تپه سر در آوردیم, خوب بد هم نبود, گفتیم سری به نورالشهدا بزنیم.
قبل از ورود به محوته اولین چیزی که دنبالش بودم, منبع نور سبزی بود که شب ها از دورترین نقطههای تهران قابل دیدن است, یک پایه بلند با حدود ۶۰ نورافکن که در ۴ ردیف نصب شدهاند و از شرق تا جنوب و از جنوب تا غرب را پوشش می دهند. داخل محوته شدیم و اولین چیزی که جلب نظر کرد, خانه های قسمت شرقی تپه بود که افراد ساکن آن به نظرم شب قبل رخت شورون داشتند, چون جلوی خانه ها تناب بسته بودند و رخت پهن کرده بودند، دورادور تپه را گشتیم و به مزار شهدا رسیدیم.
پیش تر ها بر بالای قبرها یک سقف با سازهی فلزی که سبز رنگ آمیزی شده بود، بر پا بود و حالا دورتا دور مکان یادمان آرماتور بندی شده و آمادهی بتن ریزی بود که لابد پایهی بنای بزرگ و سنگینی, شاید مثل یک مقبره را تشکیل میدهد.
مردی سالخورده آنجا را تمیز می کرد جارو می کرد و آب شویی میکرد, سلامی کردیم و تلاشی که کنجکاوی ما را برطرف کند.
حاجی عبداللهی مرد صمیمی و گرم و سادهدل برای ما تعریف میکرد, گفت این نوری است که همه آن را می بینند و آن ها که نبینند کور میشوند، من متوجه نشدم و گفتم آهان این نورافکن ها خیلی قوی هستند، اگر مستقیم نگاه کنیم کور می شویم؟ گفت نه آنهایی که نمیتوانند ببینند. من باز هم متوجه نشده بودم و با توضیح دوباره و سهباره او سرانجام متلب را گرفتم.
از ما پرسید قبلا به آنجا رفته بودیم, گفتم نه بار اول است٬
گفت از کجا می آیید؟ ما گفتیم از تهران
گفت تهران هستید و تابحال به اینجا نیامده اید؟ با کنایه و گلایه پرسید!
گفتم نه حاج آقا ما از مشهد می آییم، دروغ نگفتم خوب مهدی که اصلن مشهدی است و دو روز قبل از مشهد آمده بود و من هم چند سال پیش رفته بودم مشهد.
اما او تا مشهد را شنید، ما را به بوسیدن گرفت و باز خاطره و گفت و گفت و سر خداحافظی خواست تا سلام او را به امام رضا برسانیم .
نشد و جاش هم نبود و او هم در مقامی نبود که پاسخ گوی پرسش های دیگر ما باشدکه:
• آیا این همه ساخت و ساز در آن ارتفاع موجب تخریب محیط زیست نمی شود ؟
• آیا بهتر نبود که این شهیدان گمنام را در جای مناسب دیگری که مردم راحتتر بتوانند به زیارت آنها بروند, دفن می کردند.
• آیا آن سازه ی فلزی و یا بنایی که قرار است به جای آن ساخته شود، نشانی از معماری ایرانی و یا اسلامی و یا همخوانی با تبیعت در خود داشت و یا خواهد داشت؟
• آیا روشن کردن ۶۰ پروژکتور بسیار قوی, آلودگی نوری برای شهر ما ایجاد نمی کند؟
• و اینکه هزینه برق این لامپ های پرمصرف را که پرداخت می کند؟
با حاجی عبداللهی خداحافظی کردیم, او را بوسیدیم و به اردوگاه رفتیم. صبحانه خوردیم و نشستیم و یک ساعتی در آنجا گذراندیم.
ثروتمند عربی به نام حاج عبدالغنی برای ماه رمضان ۱/۰۰۰/۰۰۰ دلار به شهرداری نیویورک می دهد تا بیکن بالای امپایراستیت را در اول ماه مبارک رمضان سبز کند, و میهمانی که بر پا می شود، در صفحه های ۲۲۹ و ۲۳۰ میخوانیم:
"این مهمانی به افتخار چراغ سبزی است كه به بركت ايسلام كلاب و خاصه صدقات الحاج عبدالغنی نوک اين ساختمان روشن كردهاند به مناسبت حلول ماه مبارک. سال گذشته جهان اسلام افتخار داشت كه آقازادهی شيخ جابر را ببيند بر كرهی ماه كه با صدای رسا اذان خواند و امسال هم اين چراغ سبز را. 2 ايمپروومنت ، هر يكی آن از يكی بلندتر... اين چراغ سبز در حقيقت همان نوری است كه از روغن زيتون میگيرند و میدانيد روغن زيتون سبز میسوزد. اين نور همان نور، همان نور الاهی، است كه امروز منهتن را روشن كرده است... برای اثبات اين مدعا شركت ما، ريليجس ريسرچ اينستیتوت به يكی ديگر از كمپانی های دانشگاه نيوجرسی، سفارش داديم تا تحقيق كنند نور شعلهی آليو اُيل در چه محدودهی فركانسی قرار دارد و به زبان سادهتر به چه رنگی میسوزد... اسپكتروسكپ آوردند و ديدند سبز میسوزد. نور زيتون همان نور خداست كه امروز از همه جای نيويورک مثل يك لايت هاوس قابل رويت است كه در اين دريای ظلمانی راه را گم نكنيم..."
خداوند راه را به همهی ما نشان دهد - به ویژه به ما کوهنوردان که استاد گم شدن هستیم - آمین
در مجموع روز باحالی بود !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر