سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

گاشربروم III و IV ، سال ۲۰۰۹

بخش ۳

ساعت ۰۲۰۰ صبح روز ۱۰ام جولای با ثریا به خانه تلفن کردم تا یک پیش‌بینی جدید از هوا داشته باشم، به‌نظر می‌رسید که شدت باد، روز ۱۱ام کمتر خواهد شد، پس از بحثی که بین خودمان انجام دادیم تصمیم گرفتیم یک روز دیگر در چادر خود در ارتفاع ۷۳۰۰ متری بمانیم. بروس خوب به نظر می‌رسید و بیشتر روز را خوابید ولی از اوایل غروب برای خوابیدن مشکل پیدا کرد و هر بار که به خواب می‌رفت، به تناوب تنفس عمیقی داشت یعنی ۴ یا ۵ خرناس می‌کشید، نفس‌های کوتاه و بعد ۲۰ تا ۳۰ ثانیه تنفس او متوقف می‌شد!

آخرهای شب، دوباره شروع به استفراغ کرد، من دوباره آثار حیاتی او را کنترل کردم و با اکسی‌متر که در کیف کمک‌های اولیه داشتم سطح اکسیژن خون او را اندازه‌گیری کردم، بار اول پایین بود و خیلی سریع پایین‌تر افتاد!! پس از این، او به شدت خواب‌آلود شد و نمی‌توانست بیدار بماند.

سطح اکسیژن خودم را اندازه گرفتم و بین ۷۰٪ تا ۸۰ ٪ بود که در واقع در ارتفاع ۷۳۰۰ متری، عالی بود.
O2 خون بروس تا ۴۰ رسید و من واقعا نگران بودم - باد و برفی هم که بیرون چادر به هم آمیخته بود مثل نمکی بود که به زخم ما می‌پاشید!
آن شب پرسش این بود:آیا باید منتظر باشیم تا این توفان فرو افتد؟ یا اینکه شبانه از کوه فرود آییم؟


آن روز از صبح شروع کرده بودم به دادن انواع داروهای بیماری ارتفاع به بروس، همین‌طور داروهای ضد تهوع، ولی انگار تاثیر ناچیزی داشتند! ( اگرچه می‌دانستم که Dexamethasone مفید بوده).
بروس در آن غروب و در طول شب ۱۰ام جولای تلاش سختی داشت تا هوشیار بماند، اگرچه بین هوشیاری و ناهوشیاری شناور بود و قدرت انجام ساده‌ترین کارها را نداشت.

صدای خرخر و نفس‌های او خیلی بلند بود و وقفه‌های تنفس او بیشتر می‌شد! من تمام شب را بیدار ماندم و هر نیم‌ساعت یک‌بار او را تکان می‌دادم، اکیسژن خون‌ش را اندازه می‌گرفتم و داروهای مناسب را به او می‌خوراندم. در بیرون، باد کولاک می‌کرد و میدان دید به صفر رسیده بود، آخرین باری که سطح اکسیژن خون بروس را اندازه‌گیری کردم ، ۳۷٪ بود، به بروس تبریک گفتم که رکورد جهانی گینس را شکسته و با پایین‌ترین سصح اکسیژن در خون هنوز زنده است! بروس نخندید!

ساعت ۲ صبح بروس را بلند کردم تا بتونه لباس بپوشه، که کاری، کند و تمام نشدنی! بود، ان هم در هوای سرد و یخ زده چادر.!


در بیرون، گای و بیلی جنگ وحشت‌ناکی داشتند با هوای سرد و توفانی تا کمپ را جمع کنند، هوا فوق‌العاده سرد بود و آنها مجبور شدند چند ساعتی به چادر برگردند تا کمی اوضاع‌شون بهتر بشه.
۷ صبح شد و ما سرانجام تصمیم گرفتیم با این توفان بجنگیم و بروس را به زور از چادر خارج کردیم و او بلافاصله باز استفراغ کرد،گای، کرامپون‌های بروس را به پایش کرد، من GPSام را روشن کردم دیدم که سیگنال کافی نداریم! با وجود دید صفر و GPSای که کار نمی‌کرد، پای در راه گذاشتیم، در سپیدی کامل و بی‌آنکه انتخاب روشنی داشته باشیم.


هنگامی که رو به پایین و درون چال قدم گذاشتیم، مه و بوران برف گاهی برای چند لحظه کوتاه فرومی‌افتاد و من ناگهان صخره‌های پای رخ شرقی GIV را در لبه چال دیدم، با قطب‌نمای GPS جهتی را به سمت صخره‌ها میزان کردم، در این موقعیت بروس با وجود اینکه آخر تناب تلوتلو می‌خورد و مرتب روی زمین می‌افتاد، به نحو شگفت‌آوری خوب کار می‌کرد!
قبول کن وقتی من میگم: بروس نرمند یک مرد پرفدرت است!!
بعد از حدود یک ساعت و با لطف خداوند، من چند متر جلوتر یک ترکه بامبو دیدم که توی برف فرو رفته بود، تنها چوبی که در تمام چال فرو کرده بودیم! توی مسیر بودیم! بعد از اینکه بروس روی اون چوب یک استراحت کرد و راه افتادیم، من جای پاهای صعیفی را دیدم که باد و برف آنها را پر کرده بود، جای پاها رو دنبال کردیم و پس از چند ساعت به بالای پرت‌گاه روی لبه چال رسیدیم.


بیلی اول از روی لبه فرود رفت تا تکیه‌گاه فرود را آماده کند، اولین فرود از فرودهای پرشمار پس از آن!، ما فقط ۳۰۰ متر ارتفاع کم کرده بودیم ولی همین تاثیر قابل توجهی روی بروس گذاشته بود که البته هنوز خیلی بی‌حال بود، با حال تهوعی که داشت و تلوتلو خوردن‌ها، او به نتهایی قادر بود بر روی کارگاه فرود سوار شود، هر چند که گیج می‌زد و استوار نمی‌ایستاد.

به‌زودی ما پرت‌گاه را فرود آمدیم و ابتدای تراورس گذر برفی-یخی بودیم. این گذر ۵۰ متری برف و یخ که ما را تا کمپ ۲ پایین می‌برد، به نظر انباشته از برف می‌آمد! و یک راه ، تنها یک راه پیش پای ما می‌گذاشت:

فرودی خوف آور از قلب آبشاریخی.



هیچ نظری موجود نیست: