سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷

روایت حیرت انگیز


سال 87 ، برای کوه نوردی سال اضطراب ، سال هیجان ، سال صعود ، سال دروغ ، سال لحظه های نفس گیر انتظار ، سال ستایش و تحسین ، سال مرگ دوستان کوه نورد ، سال تجربه های تلخ و شیرین ، سال ...

با این همه این سال هنوز به پایان نرفته و امید که زمستان پیشِ رو بی حادثه بگذرد . اگر ریشه تمام این بحث ها ، کینه ها ، انگشت اتهام به سوی دوست دراز کردن ها و دروغ گفتن ها را فقدان دموکراسی بدانیم ، بیراه نرفته ایم که این خود موضوع یک صحبت طولانی است.

بحث ما در مورد کوه نوردی است. تیم باشگاه دماوند پس از صعود به نانگاپاربات مورد بیشترین انتقاد ها ، سرزنش ها و پرسش ها در مورد کشته شدن یکی از افراد تیم قرار گرفت به طوری که ستایش ها و تقدیر ها و حتی شعار صعود یعنی نجات رود کارون را کاملاً در سایه قرار داد و به فراموشی سپرد .

اگر این اتفاق ده سال پیش افتاده بود، شاید کار با یک گزارش و یک مراسم بزرگداشت و تسلیت به بازماندگان خاتمه می یافت، اما جهان امروز ، جهان دیگری است ؛ اگر ما نتوانیم به برنامه هسته ای و یا اقتصادی و نظامی دولت خرده بگیریم ، دست کم در حوزه ورزش و کوه نوردی نظر می دهیم ، انتقاد می کنیم و حتی دشنام می دهیم و می شنویم.

تیم باشگاه دماوند به دلیل پیشینه ی پر سر و صدا در هنگام صعود کاظم فریدیان به K2 و ماجرای پرچم ، مصاحبه انتقادی اعضای تیم نانگاپاربات در آستانه سفر ( انتقاد به فدراسیون ) و تبلیغات وسیع و بی سابقه در مورد صعود و سرانجام کشته شدن سامان نعمتی، آماج تندترین انتقاد ها و بیشترین پرسش ها قرار گرفت و پس از شکایت خانواده نعمتی حتی به دادگاه هم رفت .

اگر چنین فضای باز و آزادی برای بیان نظرها و پرسیدن ها وجود نداشت ، آیا تیم نانگاپاربات به پاسخ گویی می پرداخت ؟ به گزینه های زیر توجه کنیم:

1- صعود دشوار به نانگاپاربات با ویژگی هایی که بخشی از آن مانند پشتیبانی مالی برنامه، منحصر به فرد بود ، با کشته شدن سامان نعمتی به تمامی زیر سوال رفت و در نتیجه باشگاه دماوند و اعضای تیم برای خارج کردن صعود از زیر سایه ی مرگ سامان ، به صورت وسیع و کاملاً بی سابقه در تاریخ کوه نوردی ایران به توضیح و پاسخ گویی پرداختند ، در گردهمایی ها ، نشست ها ، در جمع و یا چهره به چهره .

2 – فشار افکار عمومی جامعه کوه نوردی در فضای حقیقی و در فضای مجازی آن چنان بالا گرفت که بی اعتنایی به آن پی آمد های ناگوار تری از مرگ سامان می توانست داشته باشد .

3 – شاید باشگاه دماوند در هر حال وظیفه خود می دانست که جامعه کوه نوردی را از آن چه گذشت آگاه کند ، حتی اگر مورد پرسش جدی هم قرار نمی گرفت .

کدام یک از گزینه ها درست است ؟ یکی ، دو تا و یا همه؟

تابستان 87 برای کوه نوردان ایرانی، متأسفانه دو حادثه دیگر داشت که به مرگ دو نفر منجر شد و حادثه دیگری که در آن عباس علی نژاد تا آستانه مرگ پیش رفت و خوشبختانه نجات یافت، این هر سه حادثه در مسیر قله لنین به وقوع پیوست . حوادث منجر به مرگ در لنین که به دلیل اشتباهات فاحش و بدون تردید اعضای دو تیم اتفاق افتاد، در سایه ی مرگ سامان و پی آمد پر دامنه ی آن ، مورد چالش جدی قرار نگرفت و با همان گزارش و تسلیتی که در بالا گفتیم خاتمه یافت . اگر اعضای دو تیم حادثه دیده در لنین گزارش کاملی از برنامه ی خود می دادند و به پرسش ها پاسخ می گفتند ، دانش حاصل از آن و تجربه ی به دست آمده با توجه به تعداد زیاد کوه نوردان ایرانی که هر ساله برای تلاش روی 6000 و 7000 متری ها به این مناطق می روند ، می توانست بسیار گران بها باشد . به ویژه آن که این اشتباهات عمدتاً ناشی از عدم آگاهی به بیماری های کوهستان و بیماری حاد ارتفاع و در کل نبود اعتقاد به بنیان های آموزشی در کوه نوردی ایران بود .

اگر کاظم فریدیان و برنامه نانگاپاربات در کانون توجه ما نبود و اگر ما با هدف آشکار کردن نقاط ضعف جامعه کوه نوردی ، افراد دو تیم قله لنین که هم نورد خود را با بی خردی کشتند را، به چالش میکشیدیم، بدون شک حقایق بیشتری در مورد داشته های کوه نوردی ایران و خرد حاکم برآن دستگیرمان میشد. به هر حال آن دو دوست از دست رفته ، همان قدر و ارزشی را داشتند که سامان داشت.

فدراسیون ها که بالاترین ساختار تشکیلاتی هر ورزشی به شمار می آیند در تمام جهان به عنوان نهاد های غیر دولتی ، غیر سیاسی و مردم نهاد معرفی می شوند و در بیشتر کشورهای جهان بر اساس همین موازین اداره می شوند . در ایران اما فدراسیون های ورزشی به ظاهر سازمان های غیر دولتی اند ولی در عمل بر اساس سیاست های سازمان تربیت بدنی که یک نهاد کاملاً دولتی است اداره می شوند و بنابراین دخالت نهاد های دولتی در امور اجرایی ورزش موجب سیاسی شدن امور آن ورزش می شود ، حال آنکه مسایل ورزشی هیچ تناسب بنیادی با امور سیاسی ندارند . در عین حال ورود ورزش به عرصه ی سیاست ، فدراسیون ها را از مستقل و غیر دولتی بودن دور و امکان رعایت دموکراسی در امور آن ورزش را دشوار می سازد و سرانجام فدراسیون کوه نوردی هم از قاعده گفته شده مستثنی نیست .

اما فدراسیون کوه نوردی که باید با هوشیاری و با مرجعیت جانب کوه نوردی کشور را میگرفت، با ورود به ریزترین گوشه های این ورزش و در تقابل قرار گرفتن با باشگاه ها ، افراد ، صعود ها و هر حرکت جامعه ی کوه نوردی ، بی خردانه، وارد جریانی شد که اینک بیشترین پرسش ها و تندترین انتقاد ها را متوجه خود ساخته است ، بی آن که به این واقعیت آشکار نظری بیندازد که جامعه کوه نوردی ایران بی توجه و بی اعتنا به آیین نامه ها ، بخشنامه ها و باید و نباید های فدراسیون ، حرکت خود را به پیش می برد و شاید انتظاری بیش از این هم از یک نهاد دولتی نرود . اما رو در رو شدن فدراسیون با باشگاه های کوه نوردی، به هر دلیلی ، کاملاً نادرست و بی فرجام است ، گفته شد که با صعود نانگاپاربات و اعلام هزینه های آن ، دیگر فدراسیون نخواهد توانست صعود های مشابه ولی بارها پر هزینه تر را سر و سامان دهد، (نقل از شنیده ها) چون با مقایسه دو صعود، ارقام هزینه های فدراسیونی توجیه نخواهند شد ، گفته شد که فدراسیون در جدال قدیمی خود با کوه نوردی غیر دولتی به دنبال فرصتی بود تا ضربه کاری خود را وارد آورد و مرگ سامان این بهانه را به دست او داد و گویی که نانگاپاربات، چه صعود شد و چه صعود نشد و با مرگ سامان و یا بی توجه به مرگ او ، صحنه دوئل کوه نوردی دولتی و غیر دولتی بود .

رییس فدراسیون در جلسه بزرگداشت سامان نعمتی در قروه از اهمیت صعود به قله های انسانیت و شرف و جوانمردی گفت و با بیانی دو پهلو تیم نانگاپاربات را آماج انتقاد خود قرار داد ، مسئولین فدراسیون در مورد روش صعود ، تنها گذاشتن سامان و سازمان دهی عملیات نجات در نانگاپاربات، انتقاد های جدی مطرح ساختند ولی هنوز چیزی نگذشته بود که در کمال ناباوری خبر سقوط پزشک تیم امید فدراسیون را شنیدیم .

وقتی این خبر را در آرامکوه نوشتم عنوانی که برای آن انتخاب کردم را کمی بیرحمانه دیدم : " مرگ پزشک تیم ملی امید " و تعدادی از دوستان هم خرده گرفتند که خبر مرگ در کدام خبرگزاری آمده بود و چرا چنین خبری دادی ؟ اما از درس هایی که در این چند ماهه گرفته بودم ، یکی همین بود که در هیمالیا و در آن ارتفاعات سخت و سرد ، هیچ کس بیشتر از 48 ساعت زنده نمی ماند و در نتیجه دکتر سعید بهاء لو هم تا آن زمان بی شک در آغوش مادر طبیعت آرام گرفته بود و فدراسیون، آن گاه که جستجوی پزشک تیم بدون نتیجه پایان گرفت باز انگشت خود را به سوی تیم نانگاپاربات گرفت که عکس های صعود قله کدامند ؟ و تیم به قله صعود نکرده و ...

نمی دانم یگویم خنده دار است یا آن گونه که دوستی نوشت، نفرت انگیز است؟

و اکنون پرسشی تازه، این بار از فدراسیون شکل می گیرد که عکس های صعود به تلیچوپیک کجاست ؟ نادرست بودن این پرسش فدراسیون از تیم نانگاپاربات عمدتاً به این دلیل است که فدراسیون ، نه تیم نانگاپاربات ، که آلپاین کلاب پاکستان را زیر سوال می برد و صعود ده ها کوه نورد از جای جایِ دنیا که ارتفاعات پاکستان را صعود کرده اند، ولی اگر واقعا افسر پاکستانی تعیین میکند چه کسی قله را صعود میکند ، در کنار خنده و نفرت ، حیرت را هم اضافه میکنم.

با این همه چه آنها به نانگا پاربات صعود کرده باشند و چه به قله نرسیده باشند؟ به نظر من داستان نانگاپاربات پایان گرفته است ، هر یک از ما برداشت خود را از این ماجرا داشته ایم وبه روش خود درمورد آن قضاوت می کنیم. من شخصاً اعتقاد دارم اگر به روایت تیم نانگاپاربات اعتماد کنیم ، دو نفر باید با سامان می ماندند و اورا تنها نمی گذاشتند .

بله ، داستان نانگاپاربات ، داوری ما را ، آشکار و پنهان به همراه داشت و ما همگی ، بدون توجه به تازه کار بودن ، جوان بودن ، تجربه هیمالیا و کوههای بلند را داشتن یا نداشتن ، حق داشتیم که در حوزه مورد علاقه خود اظهار نظر کنیم ، و ما گفتیم و نوشتیم و داوری کردیم

اما شک نکنیم ، آن چیزی که همیشه و همه جا با ماست و باید باشد ، در شهر ، در روستا ، سر کار ، در خانه و البته در کوه ، در کوه های بلند و یا کوتاه ، عشق به انسان است ، عشق به زندگی است و عشق به همه آن زبیایی هایی ست که تنها و تنها از همین اعتقاد به زندگی سرچشمه میگیرد ، عشقی که از جادوی هر کوه بلندی قوی تر است و راهنمای عمل ماست ، در ایران و یا در هر کجای دیگر جهان، در شهر و یا در کوه !

و این عشقی که از آن میگوییم هیچ ارتباطی به ارتفاع ندارد!


هیچ نظری موجود نیست: