چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

پسرخاله

یکی بود ، یکی نبود ، زیر گنبد کبود ،
دو تا پسر خاله بودن

بعنی یکی شون پسر خاله اون یکی بود ولی انگار اون یکی نمیدونست
ولی بعدش اون یکی پسر خاله این یکی نبود

جونم برات بگه
پس چی شد
دوتا پسر بودن
یکی پسر خاله بودن

اون پسر خاله هه اسمش سیزیف بود
ننه پدیا میگفت از او به عنوان حیله گرترین انسان ها نام می برند چون نقشه های خدایان را فاش کرد، هنگامی که به آزوپوس خدای رود خبر داد که ربودن دختر وی کار زئوس بوده است. به همین دلیل زئوس تصمیم گرفت که او را مجازات کند و تاناتوس (مرگ) را نزد او فرستاد. اما سیزیف از پس او برآمد و به دست و پای تاناتوس زنجیر های محکمی بست که قدرت مرگ را درهم شکست. آن گاه خدای نیرومند جنگ (آرس) مرگ را از چنگ سیزیف نجات داد و از آن پس تاناتوس توانست دوباره به انجام وطایف خود بپردازد.

ننه پدیا یه روز دیگه میگفت که این سیزیف یه فرزند نامشروع هم داشته به اسم ادیسه ، یه بار هم یه کار بدی میکنه و مجازاتش میکنن که صخره ای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قله ای بغلتونه (به گمونم قله کالاپاتار که چند هزار متری بوده). و همیشه لحظه ای پیش از آن که به انتهای مسیر برسه، سنگ از دستش خارج می شد و او باید کارش را از ابتدا شروع می کرد. امروزه به همین دلیل به کارهایی که علی رغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمی رسند کاری سیزیف وار می گویند یا به اون آدم میگن عجب سیزیفیه ها.

اون یکی پسره کوهنویس بود آخه قدیما که قلم و کاغذ نبود و خوندن و نوشتن تازه اختراع شده بود و مردم رو سر و کله همدیگه یا رو در و دیوار چیز مینوشتن اما این پسرخاله که یعنی پسر خاله نبود رو کوه چیز مینوشت و کاری به کار کسی نداشت.

پسرخاله سیزیف ولی هر کی تو روش میخندید فوری باهاش پسرخاله میشد میرفت خونه شون ، بعدم فکر میکرد خونه اونا عرق فروشیه ، مست میکرد و مزخرف میگفت ، فقط یه جا بودش که اون میگفت مثه مسجد میمونه وقتی میرفت آروم و مودب میشست و پسر معقولی بود. راستی یه جای دیگم بود که هر وقت میرفت با دمپایی می زدن می انداختنش بیرون.

این آخری ها حسین آقا که خیلی مودب بود تو روی سیزیف یه همچین بگی نگی یه تبسمی کرد و آقا سیزیف مثه برق و باد پسرخاله شد. از اینجای داستان دیگه سبک قصه نویسی ما مستند میشه مثه مستندای آقا سیزیف.

کوهنویس ما نوشت که 4 تا کوهنورد قله های اورست رو فتح کردن اونم از قول یکی دیگه یه عده اومدن به اعتراض که ای داد ای بیداد ، اورست مگه چند تا قله داره ، ای هوار ، دین و ایمون بر باد رفت.


سیزیف هم تو فکر پسرخالگی بود که گفت :

خب خوب است! همه چیزمان به همه چیزمان می آید! ... خبرمان به خبرگزاری مان! فدراسیون مان به روابط عمومی اش! ... انرژی هسته ای به حقوق مسلم مان! ... بقول بابای خدای بیامرزم خدا خر را شناخت که شاخش نداشت و الا که سه نقطه ی یک مادر مرده ای را پاره می کرد!

و ادامه داد که:

رراستی رضایی جان! من و دیگر دوستان ، بر حسب اتفاق راجع به اورست و کالاپاترا!! یک چیزهایی می دانیم و به همچین خبرهایی می توانیم بخندیم! ... ببین راجع به آن چیزها که خیلی چیزی ازش نمی دانیم ( مثلا بگیر اکتشافات هسته ای!) چه خبرهای مضحکی توسط این ایرنای سرکار تولید می شود که ما بدلیل همین جهل مان ، نمی توانیم به آنها بخندیم!

آقا یه عده هم برای پسرخاله کف مرتب زدند

کوهنویس چی گفت:؟

ضمن ابراز مراتب عذر ؛ ( اجالتاَ از طرف خودم محض حفظ و حراست از جان عزیزمان ) "قلل جانبی" را به خبر «ایرنا» اضافه کردیم تا به نوعی تصحیح شود ، امید که مقبول درگاه حضرات افتد!
... ولی خودمآنیم ، «ایرنا» و متعاقب آن ؛ بنده ی سراپا تقصیر { به زعم زعمای قوم ؛ روابط عمومی اشتباهی ! } ، عجب معصیت نابخشودنی و بزرگی را مرتکب شدیم !
... البت «ایرنا» خودش می داند و جد و آبادش (!) ، اما تو را به جان اورست و جغل قلل جانبی اش یا مجاوراش یا کناری اش یا پهلویی اش یا همسایگی اش یا این وری یا اون وری اش یا از جنس تمرینی اش یا تفریحی اش یا دست گرمی اش یا الکی اش یا هر چه که استاد عباث خان بفرمایند ؛ از معصومان این جماعت یکی پیدا شود ، شفاعت حقیر را بکند، بلکه استاد عباث خان و خاله زا Σίσυφος ؛ خبط فاجعه آمیز ما را از زیر سی بیل مبارکشان رد کنند ( هر چند از شانس کژ ما گویا ؛ این روزها سی بیل و چندخاکنداز هم مثل ریش و { ... } دیگر فایده ندارد و مدتهاست دیگر بر جمال جمیلشان رویت نمی شود !! ) ... وای شوخی شوخی ؛ یه وقت نکند ما را به بهای یک گاف {گناه} " آهنگر بلخ" بیاندازند جلوی « مستر یتی » ، پر کنده که بودیم ، سر کنده هم بشویم !!
به قول نن آقای خدابیامرزمان " عاقبت بخیر شی سر دار ورپریده " !!

مردم که اینو شنیدن و صحبت ریش و مخصوصا سبیل که شد گفتن الان کتک کاری میشه و شروع کردن ناخوناشون رو به هم سابیدن ، حالا نساب ، کی بساب

اما پسرخاله سیزیف مست پسر خالگی بود و انگار دوزاریش نیفتاد - البته اون زمونا دوزاری نبود مردم یه چیز دیگه فرو میکردن تو سوراخ تلفنشون تا بوق بزنه

سیزیف ول کن نبود:

رضایی جان! ... کجای ما به زعمای کدام قومی می خورد قربانت گردم؟ ... از قدیم گفته اند:خیز گربه فوقش تا پای کاهدان است! زور ما به همین کامانتی می رسد که می پرانیم!.... کدام زعامت برادر ؟! ... ریش و سبیل خودمان را هم دود داده اند رفته پی کارش!... ما را چه به کندن سر و این حرفها .. فدای آن دل نازکت! ... سر خودمان هم بر سرمان زیادی ست! ... راجع به "گاف" هم ، راستش فکر می کنم خیلی وقت است همه با هم آن را داده ایم! ... بنظر یک سی سالی می شود! لامصب هیچ جوره هم تصحیح نمی شود انگار! ...:))

فقط گفتیم "کالاپاتار" یک تپه ای ست که سگ های "گوراک شیپ" روی آن توی آفتاب لم می دهند تا توریست هایی که برای عکاسی آن بالا می روند نانی برایشان بیندازند! ... حالا اگر بالا رفتن از آن برای کوهنوردان ما فتح الفتوح است ، خوش بحال ما ایرانیان که این روزها فاتح زمین و آسمان (یک جا!) شده ایم!

کوهنویس قصه ما با زیرکی متلک لازم رو انداخت و بدجوری هم خورد تو فک پسرخاله:

پس ظاهراً جناب «خاله زا Σίσυφος »؛ حقیر سر و کله و دست و پا و ... تقصیر را به بهای دل نازکمان ، عفو قلندرانه ای فرمودن ؛ فک کن ؟!!

اما ای شکسته نفس ، ای مناعت طبع ، ای بزرگ منش ، ای فول هیمالیا نورد درک نشده ، ای همه فن حریف ، ای دایرکتور ، ای کمرا من ، ای قهرمان پرور ، ای مبرز ، ای ریش و سبیل دود داده ، ای کامانت ایسم ، آخ داش یادم می رفت ؛ ای «خاله زا Σίσυφος » ای ... آخه " چی صدا کنم تو رو ؟!" ؛ گویا این بندگان خدا ؛ اغلب " بازنشسته " بودن (البت با عبارت "با زن نشسته" اشتباه نشود خدای ناکرده شما هم مث ما "گاف" بدین ! ) که با کلی همت و امید و آرزو و بدرقه و سلام و صلوات و ... رفتن تا این جغل قله ی جنب اورست یعنی ؛ "کالارپاتا" به ارتفاع حدود 5545 متر که امر فرمودین و متذکر شدین از این پس " تپه " خطابش کنیم رو صعود کنن . آخه قربون اون مرام یونانیت برم ؛ واسه سن و سال چندتا پیرمرد ، رنج این سفر و این جور تپه نوردی ها هنره دیگه ، نیست ؟! خب جو گیر هم بشن طبیعیه !

... راستی دادا ! یه چندتا از رفقای دب اکبر ما بعض شما نباشه جوون و رشید و مشدی (!) ، مقدار معتنابهي تخمه و پسته و چيپس فلفل نمکي و ماست موسير و لوبيا و کالباس و خيارشور و بادام زميني و قس عليهذا تهیه کردن قراره برن تعطلات آخر هفته همین تپه ماهور گوگردیه « دماوند » ( این جغله هم فقط صد و بیست سی متر بلندتر از کالارپاتاره !! ) اون بالا واسه منزل و بر و بچز ؛ تابی ببندن و کبابی سیخ کنن و خلاصه تفرجی و ... و شاید هم به باور تا امروز خامشان یا خاممان (جهت اخذ گواهی صعود قله )؛ فتح و فتوحی کنند ، به شاهد عکسی ! ... مع الوصف ؛ می گم ما که تپه نورد نیستیم ، شما که رفتی و از فراز تپه ها خبر داری ؛ سگی ، گربه ای ، سیمرغی(!) ، جک جونوری ، چیزی اون بالا نیست ، بگیم رفقا نون بیشتر ببرن ، یه صوابی هم کنن ؟!!


پسرخاله تازه تازه مطلبو گرفت :

مانده ام چه بگویم رضایی جان! ... ر استش من که روسیاه عالمم! .. ولی از شما بعید بود چنین پاسخی! ...شما و فرار کردن از پاسخ با هجو دیگران؟؟ ... ای وای بر من! ...
راستش "فول هیمالیا نورد و همه فن حریف بودن این حقیر" خود بحث دیگری ست که به وقتش به آن خواهیم پرداخت! .. بنده البته همین جا از این که مرا مورد "تفقد" (!!) قرار دادید از شما تشکر می کنم و انشا الله تعالی به نحو مقتضی از خجالت تان در خواهم آمد! ... ظاهرا شما از آنهایی هستید که بنده را خوب می شناسید.

اما راجع تپه بودن کالاپاتار و سگ های مذکور، تمثیل و تمسخری در کار نبود! .. آنجا واقعا" تپه ی صد و خورده ای متری بالای گوراگ شیپ (آخرین آبادی در مسیر اورست) است ، و این عزیزان(سگها) واقعا آن بالا می پلکند! می توانید بعد از پایین آمدن از دماوند و تناول چیزهایی که فرمودید ، بلیطی ابتیاع نموده ، بروید و ببینید!
در مورد بازنشستگان هم ، آشکار است که آنها هم مثل من و شما حق زندگی و ایضا " ابراز وجود" دارند! ...

و صد البته "هر چیز به جای خویش نیکوست" قربانت گردم! ...سخن بر سر آن است که این ابراز وجود برای هر کس در حد و اندازه های همان "وجودی" باشد که دارد! ... و انشاالله تعالی مشمول تورم سیاسی عبادی اقتصادی رایج در میهن عزیزمان نشود! ...
خدا میهن عزیزمان را روز به روز قدرمند و شکوفاتر از پیش بگرداند. چشم دشمنان کور! انشاالله.



حالا دیگه کوهنویس ول کن نبود

جناب «خاله زا Σίσυφος » ؛
به هر حال جای بسی امید و در عین حال شگفتی است که در حد همین یک عبارت کوتاه پذیرفتید که ؛ "در مورد بازنشستگان ، آشکار است که آنها هم مثل من و شما حق زندگی و ایضا ابراز وجود دارند " !! و این مستغنی از هر توضیح دیگری است مگر همان خبط " ابراز وجود " شان که به نوبه خودم ؛ از اظهار فضلتان در رابطه با شرایطش بی نهایت سپاسگزارم ! من یکی که اندکی از خواب سنگین غفلت بیدار شدم ( از این پهلو به آن پهلو ) و آدرس گرفتم وقتی کاملا هشیار و بیدار شدم کجا باید و کجا نباید وجودکم را ابراز کنم ! فقط کاش به گوش همه ی تپه نوردان عزیز اعم از شاغل و بازنشسته بر فراز اقصی نقاط پست و بلند ، بوِیژه ؛ تپه های داخلی و خارجی رسانده شود ، که حد و حدود خود را در " ابراز وجود " بسنجند و اگر قوه تشخیص ندارند غلط می کنند اصلا " وجود " دارند که " ابراز " شوند !
ضمنا فرمودین ؛ "ظاهرا شما از آنهایی هستید که بنده را خوب می شناسید " بله به نکته خوب و ظریفی اشاره کردید !! هم ظاهرا و هم عمیقاً شما را می شناسم ، و نیازی به مدارک معمول و مورد نیاز شناسایی وجود پرشور شما در عرصه های مختلف نیست !! به ویژه با مهارت ، ذوق و توانمندی های دشمن کور کن و در همین راستا "ابراز وجود" های شما در وبلاگ مشترکتان و آن کامانتهای برازنده یتان التفات دارم !!
بی صبرانه مشتاق " به نحو مقتضی " شما هستم تا هی از خجالت هم به درآئیم !!
پس " ابراز وجود" تان مستدام !!

پسرخاله دیگه الان دوزاریش قشنگ افتاده:

ای داد بر من! ....
جانِ رضایی، من که بقول خارجی ها "کام فیوز" کردم! .. این خنگ بودن من میشه مایه دردسرم بوده!
و نفهمیدم در مطلب اخیر این عناد شما با بنده بر سر چیست؟ ... شما که احتمالا جزو آن تیم بازنشسته گان محترم نبوده اید؟ .. بوده اید؟ .... شاید هم عضو "سندیکای حمایت از حقوق بازنشستگان اصفهان و حومه" هستید؟ .. هستید؟؟ ... به هر حال نفهمیدم! و امیدوارم این نفهم بودن من را بر من ببخشایید!

در مورد بیرون آمدن از خجالت هم ظاهرا" شما دارید پیش دستی می کنید! .... ای من به قربانتان! ... استدعا دارم تا آن "زمان مقتضی" کمی صبر پیشه کنید و اجالتا" از تاثیرات درمانی آب سرد غافل نشوید! ...

از ابراز وجود این بنده ی کمترین در دنیای مجازی گفتید! ... والله شما را نمی دانم ، اما من روسیاه ، از ابراز وجود در دنیای حقیقی چه خیری دیده ام که از اینجایش بخواهم ببینم؟؟ ...

نه جان عزیزت! آخر فحش خوردن و پرچم شدن خشتک مبارک هم شد ابراز وجود؟؟ ... همین بالا، "کوهنورد" عزیزی شما را از دهان به دهان شدن با من بر حذر داشته! ... شاید هم من مازوخیسم حاد گرفتم و فحش خورم ملس شده؟! .. شما دکتر خوب سراغ ندارید؟ ...
شاید هم "کالاپاتار" هشت هزار متر بوده و من بدلیل مازوخیسم از آزار دادن خودم خوشم آمده و قبل از اینکه بازنشسته شوم تا هشت هزار متری رفته ام و نفهمیده ام؟! ... به جان رضایی "کام فیوز" کردم! ... تو را به خدا به دادم برس! فکر کن من هم یکی از همان بازنشستگانم!

راستی! این اسمی که از من آن بالا می نویسی " خاله زا ... چی چی!" به روسی ست؟؟ .. چیست؟ .. شاید هم فارسی ست؟! .....نکند من دیگر فارسی هم نمی فهمم؟؟؟ ...... وای که بخدا من کام فیوز کردم!!!!

از اینجا به بعدش دیگه راحته

کوهنویس :
عجب ! حالا من اشتباهی (!) بودم و هستم و شما لطف فرمودین ، روشنم کردین ، اما جنابعالی که باید جنس و قیمت و شان و شخصیت و جایگاه و مرام و مسلک خود و مهمتر نام و عنوانی که برمی گزینید را بهتر از من بدانید ؛ برای نمونه ؛ سیزیف ( به یونانی Σίσυφος و به لاتین Sisyphus ) قهرمانی در اسطوره های یونانی است که ... که من هم با اصل عبارت خواستم مرام یونانی شما و عنوان شما را پاس بدارم ! واقعا نمی دانستید ؟! ... حالا این زیاد مهم نیست ! نمونه های مهمتر دیگری از ابعاد وجودی خود را در کامانتهای سایرین ( از جمله ؛ همین بالاتر ) و چند وبلاگ نام آشنا می توانید جستجو کنید که ما بیشتر از همین طریق با شما آشنا شدیم !!!

- اشکال نگرش شما و امثال شما اینست که هر کس پاسختان را داد دچار توهم دشمنی و عناد او با خود می شوید ! در رابطه با این شبه گفتمان "کامانتی" (که خوشبختانه تاکنون به مرحله لگدمان ورود نیافته ) ؛ توضیحی را لازم دانستم که با ادبیاتی شبیه خودتان که به گمانم با آن خو گرفته اید و بهتر درک می کنید بدهم که خوش باورانه فکر می کنم تفهیم شده اید و "کام فیوز" هم از آثار همان است !! باقی قضایا نیز پرداختن به حواشی بی ربطی است که معمولا برخی برای " ابراز وجود " سرشان درد می کند حسابی به آن متوصل شوند !

پرده آخر ؛
- در کمال تأسف ، پزشک حاذقی برای دردها و {...} هایی که در مورد خود به آن اشاره داشته اید سراغ ندارم ، و فقط می توانم برای شما آرزوی سلامتی عاجل کنم !

والسلام علي من اتبع الهدي


پسرخاله زد به صحرای کربلا:

نه! .. نه دیگر! .. نشد! ... بقول شاعر:

بگفتم غلامم ،که تن پوشی ام!
نگفتم غلامم، که بفروشی ام!

برادر عزیز! .. اگر قرار به صحبت از "امثال ما" و "امثال شما" باشد ، که قصه اش سر دراز دارد! .... و این نه نبرد و آوردی ست که بخواهد در صحنه کوچک وبلاگ سرکار به سر انجامی رسد! ...

برادر عزیز! .. ... امثال من نه به یونانی(!!!Σίσυφος) می گو یند نه به عربی! (من اتبع الهدي!) .. .. امثال من به فارسی می پرسند و به فارسی از امثال شما پاسخ می خواهند! ..

امثال من ، در همه ی آن چیزها که امثال شما در مصادر امورش هستند و از پاسخ دادن و مسئولیت پذیرفتن طفره می روند، می پرسند!
و جوابشان یا پوزخند است یا فرومالیده شدن یا محبس و یا به طریق اُخری بر دار رفتن و مثله شدن! ....

امثال من همه جا بسیارند و از امثال شما می ترسند! ...
چون امثال شما به مدد قدرتی که از همین مردم غصب کردید به تازیانه شان می گیرید و به سکوت شان وا میدارید!

امثال من حتی از نوشتن نام شان در صفحه ای که به نام شماست می ترسند! .. امثال من عقوبت دیگران را می بینند و خاموش می شوند! .. خاموش می شوند تا کمی بیشتر زندگی کنند!

امثال شما حالا دیگر از کیفوری قدرت ، حتی قوانین فیزیک را دوباره می نویسند! و عرصه های مکشوف جغرافیا را دوباره کشف می کنند! ... امثال شما با آنچه متعلق به امثال من است برای خود "وجودی" قائل می شوند و به امثال ما .. و به همه ی دنیا! فخر می فروشند!

امثال من از امثال شما می ترسند! ... برای همین به کنایه می گویند و به طنز می پرسند! ... امثال شما همه چیز را در ید خو یش دارند! ... اموال زمین را! .. آیه های آسمان را! .. قانون خدا را! .. حق انسان را! ..... پس باید که از آنان ترسید

امثال شما هیچ مخالفتی را بر نمی تابند! ... امثال شما از تبار همانها هستند که در قرون وسطی برای متمردین هیمه های آتش می افروختند! ... حتی برای گالیله ای که تنها گفته بود زمین می چرخد!!!

کار امثال شما را نمی شود کوچک کرد! چون این خودتان هستید که با کوچک کردن کارتان ، کوچک می شوید!

برای شما بام دنیا اورست نیست! .. قله ایست که شما آن را صعود کنید!
برای امثال شما شکست در هر جنگی ، پیروزی ست!
برای امثال شما همه چیز تنها وسیله است! ... حتی آدمیان! حتی کوهها!
حتی نبردها! .. حتی کشته ها!
....

یه عالمه شعر .....

بر قله های رفیـــــــع افتخار همچنان کیفور بمانید و باد بیندازید در گردن ستبرتان
اما بدانید که "در" تا ابد الاباد (چنان که می پندارید) بر همین پاشنه نخواهد چرخید!
والسلام و .... فلان!!!


کوهنویس داستان ما در اینجا صربه نهایی را به قول یونانیان قدیم fatality
وارد کرد

-ظاهرا کماکان در "کام فیوز" به سر می برید و حتی وضع دارد وخیم تر هم می شود ! « اللهم اشف کل مریض » ! ترجمه ی قابل فهم فارسی : "خداوندا ! همه بیماران را مداوا کن " !

-فرمودین ؛ " ... نه به یونانی و نه به عربی می گوئید ... فارسی می گوئید و فارسی جواب می خواهید " ! ما که خوشبختانه چنین ادعای خوشمزه ای نداریم ، اما سعی می کنیم پاسخ شمایان را تا حدی که اندکی تفهیم شوید ، بدهیم که باز هم یادآور می شوم ؛ متاسفانه "کام فیوز" از عواقب آن است !! اما چه جالب ؛ یا ما ریشه عربی و یونانی عبارات را نمی دانیم یا شما به نفع خودتان آنها را فارسی محسوب می کنید !! از اسم اصلی شما در کارت ملیتان (!) که ریشه ی تمام عربی دارد و نام مستعار "کامانتیتان" که ریشه ی تمام یونانی دارد بگذریم ، در همین چند "کامانت" بالا مرور کنید ؛ از واژه ها و ادعیه تمام عربی کم بهره نبرده اید ؛ " والله " ، "فتح الفتوح" ، " ابد الاباد " ، " انشا الله تعالی " ، " والسلام " و ... !

- حالا عمیقاً ؛ اطمینان پیدا کردم شما چون امثالتان به « توهم » "دشمنی" و "عناد" بنده دچارید و آنقدر وضعتان بحرانیست که «هذیان» هم می گوئید ! خدا کند کارتان در این مدل متوهمانه ی " ابراز وجود " به راه رفتن شبانه در خواب نیانجامد ، مخصوصاً از فراز "تپه " ای بالای پنج هزار متر چون « دماوند » !!!

به من و امثال من با غلیان احساسات ، طنازانه و شاعرانه { ميرزاده عشقی } و چاشنی ؛ قید سفسطه و مشهورات عوام فریبانه و پز منورالفکری ،التفات فرمودین ؛ که ربط و صدق و صحت و سقم آن را ، در مورد نقش حقیر به روز داوری می سپارم ! خب البته از یک " کام فیوز " ، "متوهم" ، "هذیان گو" انتظاری جز اباحه گری و شکاکیت نیست ؛ اما در همین حد بدان که شما و امثال شما ( به ویژه آن استحاله شده ی معروف ! )، مصداق بارز « خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو » اند و من و امثال من در جهاد جنود عقل خودمان و جهل خودمان ، مبتنی بر اعتقادات و ارزشهایمان که مرام و مسلک ماست ، به مدد خدای عزوَجل مصداق « خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت باش » هستیم ! حاکم هر که باشد (!) ، فارغ از هر نقاب و حزب سیاسی و جهات چپ و راست ، اصولگرا و سوسولگرای افراطی و ... ؛ بر این «جهاد اکبر» پایداریم !! "خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد" ! ... و چه افتخاریست که در این کارزار، رسوای جماعتِ تو و امثال تو باشیم !

- می دانی خاله زا Σίσυφος ؛ مشکل تو از ابتدای این بحث و افروختن هیمه های آتش برای صعود آن "بازنشسته " های ارجمند ، افراط در نوع " ابراز وجود "شان ، "گاف" « ایرنا » یا "روابط عمومی اشتباهی" ، نبوده و نیست ! برآشفتگی تو و امثال تو در مواجه با چنین اتفاقاتی که همیشه بوده و تداوم خواهد داشت ؛ ریشه در بنیان های اعتقادی و خط و خطوط سیاسی دارد و بس و این تکلیف من و امثال من را با پارازیت های معمول و عادی تو و امثال تو شفاف می کند !


بالا رفتیم ماست بود قصه ما راست بود
پایین اومدیم دوغ بود قصه ما دروع لود

قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونش نرسید؟ چرا رسید!

هیچ نظری موجود نیست: