دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

مصاحبه قلمرو کوهستانی با مارک کالچ

مارک کالچ (Mark Kalch) ورزشکار و ماجراجوی استراليايی - اتريشی، اواخر آبان‌ماه سال 1388 هجری خورشيدی با هدف پياده‌روی از شمال تا جنوب کشورمان، وارد ايران شد. وی در اين سفر که حدود 50 روز زمان برد، بيش از 2000 کيلومتر از خاک کشورمان را با پای پياده طی کرد. نوشته‌ی زير متن مصاحبه‌ای است که قلمرو کوهستانی ايران پس از اتمام سفر با مارک انجام داده است.

مارک کالچ قلمرو کوهستانی: مارک، لطفاً کمی درباره خودت برای ما بگو .

مارک: من يک ماجراجو و ورزشکار حرفه‌ای هستم که در کشور استراليا متولد شده‌ام ولی در حال حاضر در کشور انگلستان زندگی می‌کنم. سفرهای ماجراجويانه به نوعی کل زندگی من را تشکيل می‌دهند و در اصل من هميشه به کارهای مشکل و در عين حال جالب مانند قايقرانی در رودخانه‌ی آمازون تا پياده‌روی در طول ايران و پيمايش جنگل‌های قاره‌ی آفريقا فکر می‌کنم. اين کارها حقيقتا هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ جسمانی برای من چالش برانگيز است. در اين راه چند شرکت توليدکننده‌ی لوازم و ابزار طبيعت‌گردی به عنوان حاميان مالی مرا ياری می‌کنند و من هم در بازگشت از سفرهايم با سخنرانی در مدارس و سازمان‌هايی که علاقمند به شنيدن تجارب من در طول اين سفرها هستند، در آمد مالی دارم.

قلمرو کوهستانی: چرا ايران را برای ماجراجويی خود انتخاب کردی؟

مارک: من دو سال پيش، هنگاميکه در حال پيمايش رودخانه‌ی آمازون بودم، در مورد يک سفر ماجراجويانه در ايران فکر کردم. رودخانه‌ی آمازون بسيار طولانی بود و زمان زيادی برای فکر کردن داشتم و روی منطقه‌ی خاورميانه متمرکز شده بودم. به ذهنم رسيده بوده که بايد کاری در اين منطقه انجام بدهم. نقشه‌ای از اين منطقه تهيه کردم و دنبال يک جای جذاب گشتم. در پايان به دو دليل ايران را انتخاب کردم؛ نخست برای ديدن کشوری که برخلاف آنچه در بين مردم کشورهای غربی رايج است و فکر می‌کنند که ايران صحرايی بيش نيست، مملو از مناطق کوهستانی است. به طور کلی جغرافيای ايران ترکيبی از کوه‌های پوشيده از برف، جلگه‌های سبز و سرزمين‌های کويری است.
اما مهمترين دليلی که مرا جذب ايران می‌کرد، احساس بدی است که مردم کشورهای غربی از ايران دارند. در استراليا، انگلستان، آمريکا و ديگر کشورهای غربی، تنها اطلاعاتی که ما از ايران دريافت می‌کنيم از طريق BBC، FOX News، CNN و از اين دست خبرگزاری‌هاست، که بسيار شوک‌آور است. چيزی که آنها نشان می‌دهند، رخدادهای فوق‌العاده است و وضعيت عادی ايران را شامل نمی‌شود. مردم زمانيکه در لندن يا استراليا تلويزيون را روشن می‌کند، هر آنچه می‌بينند حاکی از تظاهرات، حضور مردم در خيابان‌ها، مطالبی راجع به انرژی هسته‌ای است و اگر تلويزيون را کنار گذاشته و تنها به صدای آن گوش کنند، آنها شک می‌کنند که در ايران شايد جنگی در حال وقوع است. اما نتيجه‌ی تحقيقات و مطالعات من به همراه تجربياتی که در طول سفر کسب کردم، نشان می‌دهد که اينها اشتباه است. بنابراين من راهی ايران شدم تا مردم آنجا را ملاقات کنم و فرهنگشان را تجربه کنم.

"در پايان به دو دليل ايران را انتخاب کردم؛ نخست برای ديدن کشوری که برخلاف آنچه در بين مردم کشورهای غربی رايج است و فکر می‌کنند که ايران صحرايی بيش نيست، مملو از مناطق کوهستانی است. به طور کلی جغرافيای ايران ترکيبی از کوه‌های پوشيده از برف، جلگه‌های سبز و سرزمين‌های کويری است."

قلمرو کوهستانی: لطفا راجع به سفرت بگو. از کجا شروع کردی، کجاها را ديدی و سفرت در چه محلي به پايان رسيد؟

مارک: من روز دوشنبه 29 آبان 88 از لندن وارد تهران شدم. ابتدا با مسوولين انجمن کوهنوردان ايران که ميزبان من در اين سفر بودند ملاقات کردم. سپس با معرفی آنها به قلمرو کوهستانی ايران رفتم تا راجع به چگونگی اجرای اين سفر با آنها مشورت کنم. در آنجا محمد حاج ابوالفتح اطلاعات مفيدی از جمله مسيرهای ممکن برای اين سفر و مسايلی که امکان مواجهه با آنها در طول سفر وجود داشت، در اختيار من گذاشت.
پس از اين ملاقات‌ها و گردش در تهران، با اتوبوس به سمت شهر چالوس در شمال ايران و کرانه‌ی دريای خزر حرکت کردم. از چالوس پياده‌روی را در جهت شرق و به سوی شهرهای محمودآباد و آمل ادامه دادم. اين بخش از ايران مملو از جلگه‌های سبز و جنگل بود. با ورود به آمل، مسير خود را برای رسيدن به تهران از ميان رشته‌کوه البرز در پيش گرفتم. عبور از کوه‌های پر برف در فصل زمستان تجربه‌ی جالبی بود. در ميانه‌ی اين راه کوهستانی، چشمم به دماوند افتاد. با شکوه بود. اميدوارم روزی برای صعود آن به ايران بازگردم.
پس از رسيدن به تهران، راه خود را در جهت جنوب‌غربی پيش گرفتم. از شهرهای قم، کاشان و نطنز که در کرانه‌ی غربی فلات مرکزی ايران قرار دارند، عبور کردم تا به شهر اصفهان رسيدم. ابتدا هدفم رفتن به سوی شيراز بود، اما تصميم گرفتم برای چندمين بار از نقشه و نرم‌افزار Google Earth و راهنمايی محمد برای انتخاب بهترين مسير استفاده کنم. اينکه بيشتر به جنوب متمايل شوم و گام در مسيری که از اصفهان به سمت ياسوج در قلب رشته‌کوه زاگرس می‌رفت بگذارم برايم خوشايندتر بود. پس از گذر از رشته‌کوه عريض زاگرس به سمت شهر بوشهر که 100 کيلومتر دورتر از کوهپايه‌های زاگرس در ساحل خليج فارس قرار داشت، سرازير شدم و روز 28 دی وارد بوشهر شدم. به اين ترتيب من طول ايران را از دريای خزر تا خليج فارس با پای پياده و در مدت 50 روز پيمودم.

قلمرو کوهستانی: چرا اين مسير را انتخاب کردی؟ حتما می‌دانی که گزينه‌های ديگری نيز وجود داشت.

مارک: من اين مسير را بعد از تحقيقات و برنامه‌ريزی طولانی مدت انتخاب کردم. نخست به پيمايش قطر بزرگ ايران از مرز ترکيه در شمال‌غربی ايران تا مرز پاکستان در جنوب شرقی آن می‌انديشيدم. دومين مسير پيشنهادی من از مرز ارمنستان در کنار رود ارس شروع می‌شد و تا بندرعباس در جنوب ايران ادامه پيدا می‌کرد. توضيحات بسياری در مورد اين دو مسير شنيده بودم، اما همچنان به فکر کردن، بررسی نقشه‌ها و جمع‌آوری اطلاعات پرداختم تا اينکه مسير سومی به ذهنم رسيد. البته اگر بخواهم راستگو باشم، محمد مرا در انتخاب اين مسير کمک کرد. اين مسير از چالوس آغاز می‌شد و با گذشتن از وسط ايران به بوشهر می‌رسيد.
به هر حال بايد از بين اين سه مسير يکی را انتخاب می‌کردم. نخستين مسير طولانی‌ترين بود. دو هزار کيلومتر طول داشت و از ميان سرزمين‌های کوهستانی و بعضا دور افتاده‌ی ايران می‌گذشت. من تنها يک ماه اجازه‌ی حضور قانونی در ايران را داشتم که البته تا 90 روز ديگر می‌توانستم آن را تمديد کنم. نگران بودم که برای طی اين مسير طولانی، با کمبود زمان مواجه شوم.
مارک کالچ گزينه‌ی دوم خيلی خوب بود، ولی چون هدف اصلی من از آمدن به ايران ديدن مردم و آشنا شدن با فرهنگ آنها بود، به نظر نمی‌رسيد با انتخاب اين مسير در دستيابی به اين هدف خيلی موفق باشم. بنابراين مسير سوم را که از دو مسير ديگر سازگاری بيشتری با اهداف و مدت زمان رواديد من داشت، انتخاب کردم. همانطورکه محمد نيز می‌گفت، آداب و رسوم مردمی که در طول اين مسير می‌توانستم ببينم، بسيار متنوع و گوناگون بود؛ از ساکنان ساحلی دريای خزر تا مردم کلانشهری مانند تهران، بعد از آن ديدن قم به عنوان يک شهر مذهبی و مقدس و در ادامه گذر از کناره‌ی فلات مرکزی ايران و ورود به دومين رشته‌کوه مهم ايران که گروه‌های مردمی و قبايل زيادی را در خود جای داده بود و در پايان مواجهه با مردم و آداب و رسوم حاشية خليج فارس.

قلمرو کوهستانی: در طول اين سفر، از دو رشته‌کوه اصلی ايران يعنی البرز و زاگرس گذر کردی. نظرت راجع به آنها چيست؟

مارک: من خيلی به اين دو رشته‌کوه که در نقشه‌ها و همچنين با استفاده از نرم‌افزار Google Earth خودنمايی می‌کردند، فکر کرده بودم و برنامه‌های بسياری برای آنها در ذهن داشتم، ولی متاسفانه زمان ورود من به ايران باعث شد که در طول زمستان و فصول سرد به اين کوه‌ها برسم.
زمانيکه در اتوبوس در حال عبور از محور کرج-چالوس بودم، وضعيت هوا نامساعد بود. جاده‌ی پر پيچ و خم از کوه پوشيده از برف بالا می‌رفت و من با خود سودای چگونه برگشتن از اين مسير را داشتم. اما بزرگترين مشکل من در هنکام عبور از رشته‌کوه البرز، تونل‌هايی بودند که در طول جاده‌ی هراز قرار داشتند. به ناچار از تعدادی از اين تونل‌ها بايد رد می‌شدم، چراکه من گاه به گاه مجبور به عبور از کنار جاده می‌شدم. عبور از تونل‌های بلند و بدون سامانه‌ی تهويه در کنار خطر برخورد با خودروهای عبوری به ويژه در نقاطی که بستر عبور جاده باريک می‌شد، بسيار خطرناک و مشکل‌زا بود. ولی زمانيکه موفق به فرار از جاده‌ها می‌شدم و سفرم را در سکوت کوهستان يا بين مردمی که از من با يک ليوان چای و يک عدد پرتقال پذيرايی می‌کردند، برايم بسيار لذت‌بخش بود. همچنين ديدن قله‌ی دماوند که در رشته‌کوه البرز قرار دارد، برايم دل‌انگيز بود.

"در پايگاه اينترنتی شخصی‌ام حتما در رابطه با مردمی که ملاقات کردم صحبت خواهم کرد و خواهم گفت که اين مردم باعث اجرای خوب و باورنکردنی اين سفر شدند. من مردمی را ملاقات کردم که 10 دقيقه پيشتر از آن نه مرا ديده بودند و نه از من چيزی شنيده بودند. آنها به من پناه می‌دادند، غذا آماده می‌کردند و هر آنچه شما فکر می‌کنيد برايم انجام می‌دادند."
اما درباره‌ی زاگرس بايد بگويم که آنقدر عرض اين رشته‌کوه زياد بود که نيمی از کل سفر من فقط برای گذر از اين کوهستان صرف شد. زاگرس مملو از زنجيره‌ی کوه‌ها و قله‌های بلند، دره‌های طولانی و دشت‌های مرتفع است که در لابلای آنها روستاهای بسياری قرار دارند. زمين‌های کشاورزی و زيبايی‌های طبيعت آنجا را که می‌ديدم و مردمی که در آنجا ملاقات می‌کردم، همگی مايه‌ی انبساط خاطر من بودند.
در پايان اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، البرز آنطوری که من آن را شناختم، مجموعه‌ای از قله‌های بلند با دامنه‌های پر شيب و پوشيده از برف بود، درحاليکه زاگرس پهن‌تر از البرز به نظر می‌رسيد و گونه‌های بسياری از مردم و فرهنگ‌ها را در خود جاد داده بود.

قلمرو کوهستانی: قبل از آمدن به ايران، مشکلات سفرت را در کجاها و چه چيزهايی می‌دانستی؟ حالا بعد از پايان اين سفر، نظرت راجع به آنها چيست؟

مارک: گمان می‌کنم که اين سفر را دست کم گرفته بودم، چراکه تمام زمانم را قبل از آمدن به ايران، صرف هماهنگ کردن حامی مالی و بررسی نقشه‌ها کردم بدون توجه به اينکه کوله‌کشی در چنين برنامه‌ای داستان ديگری دارد. جدی‌ترين مشکلی که با آن مواجه بودم، تنهايی بود، اگرچه در کل سفر با انسان‌های خوب و نجيبی روبرو می‌شدم که به نحوی در قبال من احساس مسووليت می‌کردند و مواظبم بودند. به هرحال آنها نمی‌توانستند جای خانواده و دوستانی که سال‌های سال با آنها بوده‌ام را بگيرند. مشکل ديگر زبان بود. نه من فارسی بلد بودم و نه مردمی که در طول مسير ملاقاتشان می‌کردم، می‌توانستند خوب انگليسی صحبت کنند.
من به طور ميانگين روزی 30 تا 35 کيلومتر پياده‌روی می‌کردم، اگرچه بيشترين طول پياده‌روی من در اين سفر 47 کيلومتر بود. حال شما تصور کنيد هر شب در پايان اين مقدار پياده‌روی با يک کوله‌پشتی سنگين، بايد جايی را برای برپاکردن چادر پيدا می‌کردم، چادر را برپا می‌کردم، خودم را گرم و خشک نگه می‌داشتم و غذا درست می‌کردم. اين هم يکی از آن دسته مشکلاتی بود که با گذشت زمان، کم کم حالت عادی به خود می‌گرفت.
به هر حال سختی‌های اين سفر ترکيبی از عوامل جسمی و روانی بودند که قبل از آمدن به ايران آنها را دست کم گرفته بودم.

قلمرو کوهستانی: قبل از اين سفر، به چه نقاطی از دنيا سفر کرده بودی و بعد از ايران برای کجا برنامه‌ريزی خواهی کرد؟

مارک: قبل از اينکه به ايران بيايم، طولانی‌ترين و جدی‌ترين سفرم در سال 2007 ميلادی بود، که مدت 153 روز را با يکی از دوستانم برای پيمايش کل طول رودخانه‌ی آمازون به طول 6800 کيلومتر که از ارتفاع 4200 متری رشته‌کوه آند در کشور پرو آغاز می‌شود، صرف کردم. يک ماه اول اين سفر را برای رسيدن به نقطه‌ای از اين رودخانه که برای قايق‌سواری عرض کافی داشته باشد، پياده‌روی کرديم. بعد از آن 1 ماه را در يکی از سختترين رودخانه‌های دنيا به نام Apurimac که در نهايت به رودخانه‌ی آمازون ختم می‌شود، گذرانديم و باقی اين مدت 153 روزه را در رودخانه‌ی آمازون به سمت جايی که اين رودخانه در سواحل کشور برزيل به اقيانوس اطلس می‌ريزد، قايقرانی کرديم. با انجام اين سفر، نام ما به عنوان چهارمين گروه و هفتمين و هشتمين نفراتی که تاکنون موفق به پيمايش کل رودخانه‌ی آمازون شده‌اند، ثبت شد. اين طولانی‌ترين سفر من بوده است.
قبل از رودخانه‌ی آمازون، من با هدف پيمايش جنگل‌های انبوه کشور اتيوپی راهی قاره‌ی آفريقا شدم. سفر طاقت‌فرسايی در جنگل‌های گرم و انبوه اتيوپی بود. علاوه بر ديدن حيوانات زيادی از قبيل شير، فيل، بوفالو و کفتار، در آنجا قبايلی ديدم که هنوز با يکديگر در حال ستيز هستند تا اندازه‌ای که می‌ترسيدم راجع به اين مسئله تحقيق کنم و در آخر هم خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد. قبل از سفر آفريقا تجربه‌های زيادی در زمينه‌ی راهنمايی گردشگران در رودخانه‌ها داشته‌ام.
برای آينده، در کنار علاقه‌ای که به مردم‌شناسی دارم، می‌خواهم بر خلاف سفرهايم در رودخانه‌ی آمازون و ايران، روش ديگری جايگزين نمايم. بعضی وقت‌ها به ذهنم می‌آيد، سفری را با موتورسيکلت آغاز کنم که شايد خنده‌دار به نظر برسد. سفر بعدی شايد کوهنوردی باشد، ولی قبل از آن بايد مهارت‌های فنی کوهنوردی را در خود بهبود دهم و در ادامه آن را در يک سفر کوهنوردی به کار ببندم. اگر از من بپرسيد کجا را صعود خواهم کرد، جوابم تنها اين خواهد بود که اصراری بر عناوينی چون نخستين صعود ندارم، اما می‌خواهم از کوهی بالا بروم که جامعه‌ی کوهنوردی و مردم عادی از آن چيزی نشنيده باشد. به طور کلی، سفرهايم بايد ترکيبی از ماجراجويی و لذت برايم باشند.

مارک کالچ قلمرو کوهستانی: آيا به تمامی اهدافی که برای اين سفر در ذهن داشتی، رسيده‌ای؟

مارک: بله به نظر چنين می‌رسد. نه تنها به هدف ورزشی‌ام که پياده‌روی از چالوس تا بوشهر بود رسيدم، بلکه اين سفر فرصت خوبی بود تا مردم زيادی را در ايران ملاقات کنم و ايران را از لحاظ فرهنگی بيشتر بشناسم. بنابراين خوشحالم که به هر دو هدفم رسيده‌ام. اگر بخواهم صادقانه صحبت کنم، مهمترين هدفم، شناختن فرهنگ و مردم ايران بود، با اين اميد که در بازگشتم به مردمی که در کشورهای غربی زندگی می‌کنند، ياد دهم که چشم‌هايشان را در برابر ايران بگشايند.
البته ناگفته نماند که داشتن اين دو هدف و برنامه‌ريزی کارها برای ارضای هر دوی آنها، سفر من را سختتر می‌کرد. بعضی روزها بايد به راه رفتنم ادامه می‌دادم و به کسانيکه که در طول مسير از من برای ماندن دعوت می‌کردند، جواب منفی می‌دادم تا توان بدنی‌ و روانی‌ام را به چالش بکشانم، ولی روزهايی هم بود که ترجيح می‌دادم با مردم باشم و از فرهنگ و زندگی آنها بياموزم. بنابراين اکنون که گذشته را مرور می‌کنم، می‌بينم شايد می‌توانستم انسان‌های بيشتری را ببينم و از آنها و محيط اطرافشان عکس‌ها و فيلم‌های بيشتری بگيرم، ولی در کشاکش رسيدن به اين دو هدف فکر می‌کنم عملکرد خيلی بدی نداشته‌ام.

قلمرو کوهستانی: لطفا در مورد تفاوت‌های سفرت به ايران با سفرهايی که به ديگر جاهای دنيا داشته‌اي، برايمان بگو.

مارک: من راجع به ايران خيلی تحقيق کرده بودم، ولی انصافا در موقع ورود به ايران در محل بررسی مدارک فرودگاه راجع به کارهايی که قرار بود انجام دهم، دچار شک و ترديد بودم و نمی‌دانستم کدام کار را بايد چگونه انجام دهم. بنابراين تصميم گرفتم که به همه چيز درست نگاه کنم و با ذهن باز به ايران بيايم. اين کاری بود که من موفق به انجام آن شدم و به همين دليل چيزهای زيادی راجع به اين کشور آموختم.
در مورد تفاوت‌ها بايد گفت که همواره تفاوت‌های فرهنگی بين کشورها وجود دارد، اما جالب اين بود زمانيکه من به ميان مردم می‌رفتم، آنها را مشغول کارهايشان می‌ديدم. برای مثال کرکره‌ی مغازه را برای شروع کار روزانه بالا می‌دادند و، در دکان‌های ميوه‌فروشی مشغول منظم کردن ميوه‌ها بودند، در زمين‌های کشاورزی کشاورزان با ابزارشان مشغول کار بودند، روی ساختمان‌های نيمه‌کاره کارگران ساختمانی مشغول کارشان بودند، مردمی که در بانک کار می‌کردند، مردمی که در خودرو به همراه خانواده در حال جابجايی بودند و مردمی که در پارکها با کودکانشان راه می‌رفتند. اين موارد دقيقا مانند همان چيزهايی است که ما در انگلستان، استراليا و آمريکا می‌بينيم. هيچ تفاوتی ندارد. بنابراين اينکه زندگی ايرانيان چقدر شبيه کشورهايی است که من آنها را ديده‌ام، برايم نکته‌ی جالبی بود.
اما در مورد تفاوتها، بزرگترين تفاوت آن چيزهايی بود که متاسفانه رسانه‌ها هميشه روی آن متمرکز هستند؛ همه‌ی زنان چادر به سر دارند، همه‌ی مردان لباس‌های رسمی می‌پوشند و ريش دارند و روحانيون بسياری در جامعه حضور دارند. اگرچه ديدن يک خانم چادری و يا يک روحانی در خيابان به‌ويژه در شهری مانند قم اثر بسياری روی من که از کشوری با فرهنگی کاملا متفاوت آمده بودم، داشت، اما اين فقط يک تفاوت ديداری بود.
بنابراين اگر تفاوتی بين ايران و غرب باشد، اين اختلاف بايد در نشانه‌ها و مشکلاتی که برای مثال در داد و ستدها و مسايل اقتصادی ايجاد می‌شود، باشد و چيزی که مرا بسيار ناراحت می‌کند اينست که چرا اين اختلافات بايد منجر به جنگ و حمله به شهرهای ايران شود.

قلمرو کوهستانی: اگر بخواهی راجع به مفيدترين ابزار و وسايلی که در اين سفر همراه داشتی، صحبت کنی کدام‌ها را انتخاب می‌کنی؟ منظور ما آن وسايلی است که شايد می‌خواستی در خانه جا بگذاری ولی از اينکه آنها را آورده‌ای، خوشحال هستی.

مارک کالچ مارک: مفيدترين وسيله‌ی من کاپشن پر بود که در مقايسه با کاپشن‌های پر ديگر، بسيار کم حجم‌تر، سبک‌تر و گرم‌تر است. پوشيدن اين کاپشن در سحرگاهان روزهای سرد زمستانی که من در لابلای رشته‌کوه‌های البرز و زاگرس درحاليکه طرف درونی چادر يخ زده بود و من می‌خواستم از کيسه‌ی خواب گرم خارج شده، برای شروع راه رفتن آماده شوم، بسيار خوشايند بود.
وسيله‌ای ديگر که خيلی از همراه داشتن آن خوشنود بودم و هستم، باطوم‌های کوهپيمايی بودند. قبل از اين برنامه من عادت به استفاده از باطوم نداشتم با اينکه شايد خيلی از مردم با کوله‌های بسيار سبک هم هميشه از باطوم استفاده می‌کنند. اما در طول اين سفر وجود باطوم‌های کوهنوردی در کاهش فشار وارده به کمر و زانوها که از وزن زياد کوله‌پشتی‌ام ناشی می‌شد و نيز در حفظ تعادل بدن، نقش بسزايی داشتند.
از توليد‌کننده‌ای که کفش‌هايم را در اين سفر تامين کرد، تشکر می‌کنم. آنها سه جفت کفش را برای اين سفر در اختيار من قرار دادند که من در نهايت سنگينترين آنها را انتخاب کردم، اما به اندازه‌ای نرم و راحت بودند که من سنگينيشان را به هيچ وجه حس نکردم. در بين وسايل به درد بخور من، عينکهايم جای خود را داشتند. فقط برای عکاسی يا فيلمبرداری آنها را از روی چشمهايم برمی‌داشتم.
و اما راجع به بی‌فايده‌ترين وسيله‌ام بگويم. من برای اين سفر 70 دلار برای خريدن يک ليوان از جنس تيتانيوم پرداخته بودم که در تمام سفرم يکبار هم به کارم نيامد! فقط فضای کوله‌ام را اشغال کرد و به‌عنوان يک وسيله‌ی بی‌مصرف از چالوس تا بوشهر وزن اندک آن را تحمل کردم.

"در پايان اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، البرز آنطوری که من آن را شناختم، مجموعه‌ای از قله‌های بلند با دامنه‌های پر شيب و پوشيده از برف بود، درحاليکه زاگرس پهن‌تر از البرز به نظر می‌رسيد و گونه‌های بسياری از مردم و فرهنگ‌ها را در خود جاد داده بود."

قلمرو کوهستانی: آيا کسی يا گروهی تو را برای انجام اين سفر از لحاظ وسايل و مسايل مالی حمايت کردند؟

مارک: بله. شرکت‌های توليدی در زمينه‌ی ابزار و وسايل مرتبط با اينگونه سفرها هستند که به طور معمول وسايل موردنياز من را در طول سفرهايم و يا حتی زمانهايی که در سفر هم نيستم، فراهم می‌کنند. شرکت فنلاندی Suunto که توليد‌کنندة ساعت‌های مچی مناسب برای ورزشکاران است، حامی اصلی من می‌باشد. در اين سفر من از ساعت مدل Suunto-X10 استفاده کردم که مجهز به سامانه‌ی موقعيت‌ياب جهانی (GPS) است و از آن می‌توان برای کاليبراسيون ارتفاع‌سنج‌ هااستفاده کرد. پوشاک موردنيازم را توليدکنندة انگليسی Rab در اختيارم قرار می‌دهد. Rab ، شرکت بزرگی نيست اما وسايلی که توليد می‌کند خوب و بادوام هستند. من تقريبا از تمام پوشاکی که اين شرکت انگليسی در اختيارم قرار داده بود، استفاده کردم.
شرکت آلمانی Meindle که 300 سال پشتوانه توليدی دارد، در تهيه کفشهايم به من کمک می‌کند و هر نوع کفشی بخواهم در اختيارم قرار می‌دهد. همچنين ديگر حامی من شرکت آمريکايی Zeal Optics است که توليدکننده‌ی انواع عينک می‌باشد.
گفتنی است در اين سفر برای نخستين بار توسط شرکت الکترونيکی Sony هم حمايت شدم و آنها يک دورين عکاسی و يک دوربين فيلمبرداری با قابليت ضبط با کيفيت HD در اختيار من قرار دادند. اميدوارم در آينده هم از اين کارها بکنند.

قلمرو کوهستانی: از تو بابت زمانی که برای اين گفتگوی اختصاص دادی، تشکر و قدردانی می‌کنيم. در پايان اگر مطلب خاصی در نظر داری، بگو.

مارک: در آخر بايد بگويم که حقيقتا از اين سفر و ديدار با مردم ايران راضی هستم. در پايگاه اينترنتی شخصی‌ام حتما در رابطه با مردمی که ملاقات کردم صحبت خواهم کرد و خواهم گفت که اين مردم باعث اجرای خوب و باورنکردنی اين سفر شدند. من مردمی را ملاقات کردم که 10 دقيقه پيشتر از آن نه مرا ديده بودند و نه از من چيزی شنيده بودند. آنها به من پناه می‌دادند، غذا آماده می‌کردند و هر آنچه شما فکر می‌کنيد برايم انجام می‌دادند. در طول اين سفر حتی يک نفر هم نبود که با من بدرفتاری کند.
اگر مسافرت مشابهی در استراليا انجام شود، با وجود اينکه مردم آنجا بسيار دوست‌داشتنی هستند، اما اگر شما ساعت 8 يا 9 شب با يک کوله‌پشتی سنگين روی دوشتان و درحاليکه يک هفته از آخرين باری که حمام کرده‌ايد، می‌گذرد در پيشگاه درب منزل يک نفر استراليايی ظاهر شويد و انتظار داشته باشيد او شما را به داخل خانه‌اش راه دهد، به شما اجازه دهد خود را بشوييد، برايتان غذا بياورد، بستر خوابتان را آماده کند و از اين دست کارها، شايد کسی اين کار را بکند اما احتمالش بسيار ضعيف است. من تاکنون به بيش از 40 کشور دنيا سفر کرده‌ام که در بين آنها ايران دوست‌داشتنی‌ترين، مهربان‌ترين و مهمان‌نوازترين مردم دنيا را دارد.
اميدوارم هنگاميکه به انگلستان باز می‌گردم، به مردم آموزش دهم تا نگاهی که در طول 30 سال گذشته نسبت به ايران داشته‌اند راتغيير دهند. بزرگترين بی‌عدالتی در قبال اين مردم اينست که آنها را از منظر مسايل سياسی بين دولتها نگاه کنيم.

خرداد 1389
تهران

هیچ نظری موجود نیست: