خدایا بازم جی پی اس نیاوردم
بازم قطب نما نیاوردم
بازم گم شدم
تو ر خدا یکی منو پیدا کنه!!!
این پست رو خیلیها به یاد دارند، حدود ۲ سال پیش بود، بعضی هم بسیار به من انتقاد کردند که این پست بیاحترامی به یکی از راهنمایان کوهستان است که چند روز پیش از آن به همراه گروهی، در الیمستان گم شده بود، به دوستان توضیح دادم که قصد توهین به کسی را نداشتهام و تنها برای تاکید بیشتر بر اهمیت آموزش جهتیابی در طبیعت و کوهستان این پست را منتشر کردهام، در آن روزها همچنان نوشتم که حیوانها در جهت یابی بسیار قویاند و انسان است که برای یافتن مسیر، باید آموزش ببیند، از قطبنما و جیپیاس استفاده کند و کار با آنها را تمرین کند.
ماجرای دیروز، مرا بر آن داشت که بار دیگر این تاکید را تکرار کنم.
ما گم شدیم!
روز جمعه ۱۳۸۹/۲/۳۱ که همان دیروز ۲ خت بالاتر است:
برای پیادهروی در چنگل الیمستان و صعود به قلهی امامزادهقاسم ساعت ۰۶۰۰ به سمت آمل حرکت کردیم، در آستانهی ورود به جنگل چادری برپا کردیم تا چند تا از دوستان که قصد صعود به قله نداشتند، در آن استراحت کنند و البته خیس نشوند.
پیشبینی هوا برای جمعه ۳۱ اردی بهشت، باران در تول روز و هوای صاف و آفتابی در عصر بود و از همان آغاز روز باران ریز و آرامی میبارید که دلچسب و زیبا بود، ولی آهسته، آهسته تو را خیس میکرد، به دوستان توصیه کردیم که لباس بارانی خود را بپوشند، ساعت ۱۳۵۰ به قله رسیدیم، در تمام راه مه غلیظ و باران ریز همراه ما بود و بر روی قله باد تند هم چاشنی آن شد. در بازگشت با یکی از دوستان به دنبال بقیهی گروه ارام آرام و گپ زنان پایین میرفتیم که ناگاه متوجه شدم بینمان فاصله زیاد شده است، با سرعت بیشتری رفتیم تا به رفقا رسیدیم، ولی مسیر ناآشنا به نظر میآمد، یکی دو نفر از همراهان نگران شده بودند و حق هم داشتند.
با توجه به پیشبینی هوا، نقشهی توپوگرافیک منتقه و جیپی آس همراه داشتیم، من پاکوب مسیر کامل رفت و برگشت را بر روی جیپیاس داشتم، حدود نیم ساعت مانده به قله به کمک GPS، کوتاهترین راه به قله را انتخاب کردیم و بعد GPS خاموش بود.
GPS را روشن کردم و مقایسهی موقعیت ما با مسیر بازگشت غیر قابل باور بود، مسافت زیادی را به سمت شمال رفته بودیم و حدود ۲ ساعت از پاکوبمان دورتر بودیم، نقتهی ۸ که نزدیکترین به ما بود انتخاب کردم و به سوی مسیر درست به راه افتادیم، GPS زمانی حدود ۱ساعت را به نقتهی ۸ و با سرعتی که ما داشتیم نشان میداد، اما گذر از آن بخش بکر و دستنخوردهی جنگل به این سادگی نبود! از باتلاق و گلزارهای زیبا و باشکوهی گذشتیم که چشم از دیدن آنها سیر نمیشد!
در راه با مهدی به شبمانی هم فکر کردیم، غذا داشتیم، لباس گرم و خوب داشتیم و باتری یدک برای GPS و چراغ پیشانی هم در کولهها بود، تنها شاید پیدا کردن آب کافی و قابل نوشیدن کمی دشوار بود.
با سرعت میرفتم و مهدی دوستان را به پیش میراند، فاصلهی زمانی تا مقصد کم و کمتر میشد و این امیدبخش بود، ساعت از ۵ گذشته بود که پاکوب را دیدم و آرامشی که میخواستم حس کردم، بر روی سنگی نشستم و بچهها به دنبال هم سر رسیدند، احساس تشنگی شدید داشتم، آبی نوشیدیم، فلاسک نسکافه را درآوردم و همگی کمی نوشیدیم و .... ۱۷۳۰ به چادر خالی رسیدیم.
خوب، ابزار جهتیابی یعنی قتب نما، GPS و نقشه به داد ما رسید، و بیگمان پیشبینی این شرایت و آمادگی ذهنی و عملی برای آن،
واگرنه شاید امروز دوستانی از شهر در پی ما به جنگل آمده بودند تا سوت بزنند، نام ما را فریاد کنند، تلاش کنند تا با موبایل ما تماس بگیرند و...
و عدهای در شهر به خانوادهی ما امید میدادند که نگران نباشید، پیداشان میکنیم و ... ما مثل آن خر عکس بالا داشتیم سر خود را به سنگ میکوبیدیم!
از شما چه پنهان از صبح برنامه تو فکر اون خره بودم!
پ ن ۱
چند سال پیش، دورهای را با فرامرز نصیری برای آموزش جهتیابی گذراندیم، از او به خاتر اهمیتی که به این کار می دهد، سپاس گزارم
پ ن ۲
آموزش جهت یابی و نقشهخوانی را جدی بگیریم
پ ن ۳
برای اون دوستی که مرا ملامت میکرد برای عکس آن خر نازنین؛
و دوست دیگری که بارها به شوخی آن عکس را به رخ من کشیده است؛
دیدین قصد اهانتی در کار نبود، اون خره میتونست برنامهی آیندهی خود من باشد!
پ ن ۴
من هیچگاه از یک حیوان چنین استفادهی ابزاری نکردهام و بهویژه خر را خیلی دوست دارم.
این پست رو خیلیها به یاد دارند، حدود ۲ سال پیش بود، بعضی هم بسیار به من انتقاد کردند که این پست بیاحترامی به یکی از راهنمایان کوهستان است که چند روز پیش از آن به همراه گروهی، در الیمستان گم شده بود، به دوستان توضیح دادم که قصد توهین به کسی را نداشتهام و تنها برای تاکید بیشتر بر اهمیت آموزش جهتیابی در طبیعت و کوهستان این پست را منتشر کردهام، در آن روزها همچنان نوشتم که حیوانها در جهت یابی بسیار قویاند و انسان است که برای یافتن مسیر، باید آموزش ببیند، از قطبنما و جیپیاس استفاده کند و کار با آنها را تمرین کند.
ماجرای دیروز، مرا بر آن داشت که بار دیگر این تاکید را تکرار کنم.
ما گم شدیم!
روز جمعه ۱۳۸۹/۲/۳۱ که همان دیروز ۲ خت بالاتر است:
برای پیادهروی در چنگل الیمستان و صعود به قلهی امامزادهقاسم ساعت ۰۶۰۰ به سمت آمل حرکت کردیم، در آستانهی ورود به جنگل چادری برپا کردیم تا چند تا از دوستان که قصد صعود به قله نداشتند، در آن استراحت کنند و البته خیس نشوند.
با توجه به پیشبینی هوا، نقشهی توپوگرافیک منتقه و جیپی آس همراه داشتیم، من پاکوب مسیر کامل رفت و برگشت را بر روی جیپیاس داشتم، حدود نیم ساعت مانده به قله به کمک GPS، کوتاهترین راه به قله را انتخاب کردیم و بعد GPS خاموش بود.
GPS را روشن کردم و مقایسهی موقعیت ما با مسیر بازگشت غیر قابل باور بود، مسافت زیادی را به سمت شمال رفته بودیم و حدود ۲ ساعت از پاکوبمان دورتر بودیم، نقتهی ۸ که نزدیکترین به ما بود انتخاب کردم و به سوی مسیر درست به راه افتادیم، GPS زمانی حدود ۱ساعت را به نقتهی ۸ و با سرعتی که ما داشتیم نشان میداد، اما گذر از آن بخش بکر و دستنخوردهی جنگل به این سادگی نبود! از باتلاق و گلزارهای زیبا و باشکوهی گذشتیم که چشم از دیدن آنها سیر نمیشد!
با سرعت میرفتم و مهدی دوستان را به پیش میراند، فاصلهی زمانی تا مقصد کم و کمتر میشد و این امیدبخش بود، ساعت از ۵ گذشته بود که پاکوب را دیدم و آرامشی که میخواستم حس کردم، بر روی سنگی نشستم و بچهها به دنبال هم سر رسیدند، احساس تشنگی شدید داشتم، آبی نوشیدیم، فلاسک نسکافه را درآوردم و همگی کمی نوشیدیم و .... ۱۷۳۰ به چادر خالی رسیدیم.
خوب، ابزار جهتیابی یعنی قتب نما، GPS و نقشه به داد ما رسید، و بیگمان پیشبینی این شرایت و آمادگی ذهنی و عملی برای آن،
واگرنه شاید امروز دوستانی از شهر در پی ما به جنگل آمده بودند تا سوت بزنند، نام ما را فریاد کنند، تلاش کنند تا با موبایل ما تماس بگیرند و...
و عدهای در شهر به خانوادهی ما امید میدادند که نگران نباشید، پیداشان میکنیم و ... ما مثل آن خر عکس بالا داشتیم سر خود را به سنگ میکوبیدیم!
از شما چه پنهان از صبح برنامه تو فکر اون خره بودم!
پ ن ۱
چند سال پیش، دورهای را با فرامرز نصیری برای آموزش جهتیابی گذراندیم، از او به خاتر اهمیتی که به این کار می دهد، سپاس گزارم
پ ن ۲
آموزش جهت یابی و نقشهخوانی را جدی بگیریم
پ ن ۳
برای اون دوستی که مرا ملامت میکرد برای عکس آن خر نازنین؛
و دوست دیگری که بارها به شوخی آن عکس را به رخ من کشیده است؛
دیدین قصد اهانتی در کار نبود، اون خره میتونست برنامهی آیندهی خود من باشد!
پ ن ۴
من هیچگاه از یک حیوان چنین استفادهی ابزاری نکردهام و بهویژه خر را خیلی دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر