برنامه رو به مهدی گفتیم که او صبح بچهها رو از جمشیدیه بیاره بالا و ما هم تا ۸ صبح بخوابیم، آخ که چه رویایی! پس از دو هفته پر تب و تاب ، واقعا اینو لازم داشتم.
مهدی بدش نمیومد با ما باشه، ولی برنامه ریخته شده بود. زنگی به فریدون و او هم سریع اعلام آمادگی کرد.
۴ بعد از ظهر، پارک جمشیدیه.
وحید رو تجریش سوار کردم و عمو فری هم وقت شناس مثل همیشه منتظر ما بود.
چادر رو ۲ تیکه کردیم و راه افتادیم، نرمک نرمک تا اردوگاه و بعد هم تا چشمه.
مگسهای ریز مارو کشتن تا چادر رو سرپا کردیم
هوای خنک، چشمه پیازچال که پرآب تر از همیشه بود و خلوت کوهستان.
اول چای، بعد فری دنبلان سیخ کرد و روی آتش گرفت و کباب کرد، من به دلیل اصل اعتقادی که مزه رو به جای غذا نباید خورد، رفتم سراغ پلو و خورش فسنجون، مال هانی، که عالیه.
فریدون ساعت ۱۰ رفت تو کیسه خواب تا ۵ پاشه و بره توچال، من و وحید هم رفتیم سر گردنه، تا تهران رو از اونجا دید بزنیم، برمیگشتیم که یک گروه از راه رسیدند و سرپرست اونها (بهمن) که با آرامکوه و ویکیپاکوب آشنا بود منو شناخت و نیم ساعتی گپ زدیم، رفتند که شب رو روی گردنه بخوابند، ما هم یه کم آواز خوندیم، جوک واسه هم تعریف کردیم و نمیدونم کی خوابیدیم.
هشت و نیم صبح بود که صدای بهمن و مسلم رو شنیدیم که زودتر از بقیه راه افتاده بودند، بیدارمون کردن، بساط صبحانه رو برای بچهها آماده کردیم که ساعت ۹ رسیدن، ما چادر رو جمع کرده بودیم و سر و صورتی شسته بودیم.
۰۹۴۵ راه افتادیم و ۱۲۳۰ روی قله توچال بودیم.
رفقای این برنامه:
فریدون عشقی، مسلم زمانینژاد، مهدی کاسبیان، بهمن عشقی، مهری و محمود عسگری، فایزه باقرزاده، وحید افشارمنش و عباس ثابتیان
عکسهارو وحید عزیز گرفته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر