جلیل کتیبه ای در بیمارستان - سال ۱۳۳۱
اخرین باری که روی تخت های دو طبقه خوابیدم ۳ یا ۴ سال پیش بود که برای جشن ورزش همگانی به همدان رفته بودم و تو ساختمان خواب گاه تربیت بدنی بود - نه خدایا امسال توی قروه هم بعد از مراسم بزرگداشت سامان نعمتی تو خواب گاهی خوابیدیم که از همین تخت های دو طبقه داشت ولی توی این هاستل (خانه های جوانان) حال و هوای دیگری بود - شب که حال و حوصله اش رو نداشتم ولی صبح زود زدم بیرون و بالاخره یه جایی پیدا کردم که یک مسواک ازش بخرم ولی کنار میدان رپوبلیک (Republique ) فروشگاه ورزشی گو اسپرت (Go Sport) رو دیدم که ساعت ۱۰ باز میکرد و معلوم بود باید توش یه گشت حسابی میزدم- به هاستل برگشتم و بچه ها هم یواش یواش بیدار میشدند - راستی اینو بگم که شب قبل بچه ها با چند نفر کانادایی آشنا شدند تو لابی هاستل و حسین اومد لپ تاپ و برد تا فیلم و عکس های علم کوه رو نشون بده و بعد از اینکه باطری لپ تاپ خوابید متوجه شدم که کابل برق توی کوله ام مونده و لپ تاپ هم از همون شب اول تعطیل شد - میشد یه کابل براش خرید ولی ۶۷ یورو خیلی گرون بود!
هاستل صبحانه مختصری میداد ولی اصلا بد نبود - آب پرتقال خیلی آبکی - قهوه یا چای - مارمالاد - کره و نون بروچن و البته یه خانوم زحمت کش - کمی چاق و یه کم بداخلاق - تیپیکال همون هایی که تو فیلما دیدین!
پس از صبحانه راه افتادیم تا ایستگاه شرق یا (gare de l'est) تا اونجا بلیط های الکترونیکی رو کاغذی کنیم و در ضمن تاریخ بلیط خودم و رضا رو عوض کنم و بلیط پاسااو را هم که اونم ای E بود کاغذی کنیم که نیم ساعتی وقت گرفت - بلیط بقیه رو تحویل افشین دادم و از بچه ها جدا شدیم - رضا هم برای فیلم برداری به شهر رفت و من رفتم تو فروشگاه گو اسپرت و ۲ - ۳ ساعتی چرخیدم و یه چیزهایی خریدم و به هاستل رفتم و رضا اونجا منتظرم بود - وقت نبود که رضا دوشی بگیره و سریع راه افتادیم به سمت ایستگاه راه اهن و به سمت پاسااو - اولین استرس بزرگ اینجا بود چون قطار ما که قرار بود قطار آلمانی ICE باشه به TGV عوض شده بود و اگه ۱۵ دقیقه تاخیر نداشت ما حتما جا مونده بودیم - همین تغییر برای ما یه قطار عوض کردن اضافه داشت - توی Sarbrucken ولی خوشبختانه سکو نباید عوض میکردیم و قطار روبرومون منتظر بود.
با قطار دومی تا فرانکفورت رفتیم حدود ۹ شب - ایستگاه خلوت بود و ما چپیدیم توی یک برگرکینگ و شامی خوردیم - توالتی رفتیم و تا نزدیک ۱۱ شب که قطار پاسااو رو سوار شیم وقت گذروندیم - مسیر تا پاسااو رو واگن خواب گرفته بودم و تا وارد شدیم ملافه ها رو پهن کردیم و گرفتیم تخت خوابیدیم - واقعا که خوابیدن بدون دراز کردن پا به درد نمی خوره!
من که خوب خوابیدم - فکر کنم رضا هم - ۵ صبح بیدار شدم - سر و صورتی شستم و نزدیکای ۶ صبح تو پاسااو بودیم. گفتیم تا ۸ صبر کنیم و رفتیم تو کافی شاپ ایستگاه - قهوه سفارش د ادیم و نشستیم و رضا از تو ایستگاه فیلم گرفت - از من فیلم گرفت - در مورد جلیل کتیبه ای صحبت کردیم و من که یه حالی داشتم - جلیل کتیبه ای - ایران - کوه - علم کوه - شاخک - مجله کوه - تصادف - پای جلیل که قطع شده و و و
تاکسی گرفتیم و آدرس جلیل رو دادیم - کارهای عجیب و غریب و هیجان انگیز زیاد کردم اما حال امروز من یه جور دیگه بود - چهره جلیل رو مجسم میکردم که خیلی هم برام ساده نبود و چیزی دستگیرم نمی شد - به چیزهایی که میخواستم بگم فکر میکردم و به نوشته هام نگاه میکردم و نه! هیچ کدوم راه به جایی نمی برد! تاکسی راه دور و درازی رو تا حومه پاسااو رفت و من و رضا حالا جلوی در خونه جلیل بودیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر