این مطلب رو امیرحسین ، یکی از دوستان و کوه یاران خوب و صمیمی برایم فرستاده است که در آرامکوه منتشر میکنم .
عباس عزیز
با درود و آروزی شادکامی
این مطلب رو به صلاحدید خودت تغییر بده؛ کم و زیاد کن؛ و اگر دوست داشتی در وبلاگت Publish کن.
همونطور که میدونی چهارشنبه و پنجشنبه (۹ و ۱۰ مرداد) هفته ای که گذشت رو قصد داشتم به دماوند برم؛ از مسیر نرمال شمالی. مسیری که بیشتر از هر مسیر دیگه ای رو دماوند دوستش دارم. مسیری که ۳ بار بخاطر آب و هوای خطرناک و شرایط صاعقه و یا برف زیاد از زیر قله برگشتیم و یکبار هم به خاطر درد و نارسایی کلیه ام که تا قبل ازش خبر نداشتم. اما بازهم این مسیر رو دوست دارم و هر بار با درس گرفتن از تجربه های قبلی با اطلاعات؛ آمادگی و پیش بینی بیشتر و بیشتر به سراغش میرم.
برنامه من این بود که چهارشنبه خودمون رو از دشت ناندل به جانپناه ۲ برسونیم و صبح پنجشنبه صعودمون رو با کوله ها به قله شروع کنیم و از مسیر جنوبی به بارگاه ۳ و در صورت خسته نبودن تیم ۳ نفره مون به گوسفندسرا و سپس به تهران برگردیم. که به همراه دو دوست خوبم خانم نیسا خارقانی و آقای وحید یوسفی دقیقا همین برنامه روهم اجرا کردیم.
حدود دو هفته این برنامه کاملا ذهنم و مشغول کرده بود و قبل از برنامه؛ در مورد برنامه آمادگی؛ تغذیه قبل از برنامه؛ لیست وسایل؛ خوراکیها و ... PDF درست کرده و به بچه ها ایمیل کرده بودم. یه همراه لیست زمانبدنی برنامه؛ نوع مسیر؛ مشکلات احتمالی؛ و ... به همراه ۲ هفته تمام تعقیب هوای دماوند در روزهای مورد نظر من و انتخاب آن پنجشنبه برای صعود و ... ساعتها مرور مسیرهای GPSی سالهای گذشته ام به همراه یادداشتها؛ توپوگرافی و google earth و ... و حتی load کردن مسیرهای هر چهار جبهه اصلی درون GPSام برای لحظه مبادا! با اینکه ۴ جبهه رو بارها رفته ام و خوب میشناختم اما میدونستم که هرگز نباید به هوای خراب و حس و گمان مجال خودنمایی داد. میدونستم که نوشتن دمای هوا؛ میزان ابر؛ احتمال صاعقه؛ سرعت و جهت وزش باد برای ساعتهای مختلف چهارشنبه تا جمعه در ارتفاعات مختلف دماوند بیشتر از یک صفحه کاغذ فضا نمیخواد و شاید کمتر از یک گرم به وزن بارهام اضافه کنه. ما برنامه مون رو کاملا طبق پیش بینی ها مون انجام دادیم و چون در این شرایط که بیشینه پیش بینیهای لازم رو کردم استرس کمی در قبال تیمم داشتم؛ پس میتونستم بیشترین لذت رو از برنامه ببرم. اما نبردم!! چون درد کشیدم! درد به خاطر کتونیزم
هدف از نوشتن این نامه هم همینه که چیزهایی رو که دیدم و باعث درد و تاسفم شد را با تو در میون بگذارم.
همزمان با ما چندین گروه هم از خرم آباد؛ گلستان؛ کردستان و آمل (اگر اشتباه نکنم) بودند. که تقریبا با هم قله رو صعود کردیم (البته اونایی که به قله رسیدن). در این میون چندتا نکته وجود داره که همیشه ذهن منو به خود مشغول میکرده ولی نمیدونم چرا ایندفه همه رو باهم تو یک برنامه دیدم!!
حمل بار با قاطر به پناهگاه و صعود بدون هیچ وسیله ای به قله
یکی از گروه ها که افراد مدعی هم زیاد داشت (که نمیدونم این مدعی بودن چه افتخاری است) وسایلشون رو با قاطرهای عزیز و زحمتکش تا پناهگاه آوردن و با افتخار میگفتند که با چه سرعتی به پناهگاه صعود کردند! هنوز نمیدونم اگه قرارباشه برای یک صعود معمولی مثل دماوند شمالی وسایلمون رو قاطر ببره و بعد بدون وسیله و یا حداقل وسایل لازمه قله رو صعود کنیم و متکی به بارهای بقیه همنوردها باشیم!! بازهم صعود به قله لذتی داره؟ و واقعا اونها بعد از برگشتن به همه فخر فروشی میکنن که قله رو صعود کردن؟ اونم سریعتر از همه؟! آخه این چه افتخاریه؟ اصلا کی گفته صعود به دماوند افتخاره؟ اونم تو تابستان؟ پس مسنر و کوکوشکا یا هیلاری چی بگن؟ اصلا کی گفته صعود به یه قله یا کوهنوردی افتخاره؟ چندتا گرسنه از صعود ما سیر میشن؟ چندتا بچه فقیر سیستانی یا بجنوردی از صعود ما امکان تحصیل پیدا میکنن؟ درد چندتا بیمار خوب میشه؟ اگه یه صعود ساده به دماوند شمالی افتخاره پس فلمینگ کاشف پنیسیلین چه بگه؟ ادیسون؟ کاشف داروی بیهوشی؟ و ...
سر و صدا و آواز
قصد توهین ندارم. اما بارزه و ویژگی برخی از گروهای شهرستانی سر و صدای آنها موقع صعوده. حدود ۲ ساعتی زودتر از بقیه جانپناه ۲ رسیده بودیم. از اون بالا به دوستانم گفتم که یه گروه شهرستانی هم داره میاد بالا! با این که درست نمیدیدمشون. تنها معیار تشخیصم آلودگی صوتی آن گروه بود که حدسم نیز درست از آب درومد. اعتراف میکنم که خودم که در سنین پایینتر بسیار شلوغ و پر سر و صدا بودم و یادمه که فرامرز نصیری تو خیلی از برنامه ها از دستم کفری میشد! اما بعد یاد گرفتم که خیلیها به کوه میان تا آرامش رو تجربه کنن و فارغ از هیاهوی زندگی ماشینی باشن. یادمون باشه که شاید خیلی ها بخوان تو پناهگاه بخوابن و اصلا نخوان صدای بی مایه؛ خام و فالش ما رو موقع آواز بشنون! اونا اگه بخوان خودشون mp3 player میارن و به آواز یا موزیک مورد علاقشون بدون اینکه مزاحم کسی بشن گوش میدن.
خوبه بعضی وقتها فکر کنیم که اگه از چیزی (خنده؛ آواز؛ رقص و ...) لذت میبریم دلیلی نداره دیگران رو هم مجبور کنیم از اون لذت ببرن و آرامش اونها رو به هم بریزیم.
خودپرستی و لاف زدن و بلد بودن مسیر!
در حالیکه سرپرست مسن (با شلوار مخملی و راه کبریتی) یکی از این گروه ها به زور خاطرات و افتخاراتش را با ما در میون میذاشت و به اصرار با ما معاشرت میکرد و اسم قله هایی رو که صعود کرده بود نام میبرد؛ در آخر به آرامی از ما پرسید: «راستی مسیر قله رو بلدین؟ از کدوم یاله؟ اگه اشکالی نداره فردا تیم ما پشت سر شما بیاد!»
خدای من! نمیدونم چرا یکدفعه حس بدی به من دست داد و با تمام توان سعی کردم کاری کنم که دور ما سه نفر رو خط بکشه! خدا رو شکر گروه سه نفری کردستانی آروم و با وقاری که اونجا بودن ازشون دعوت کردن تا با اونا برن. انیجوری دیگه عذاب وجدان نداشتم که یه گروه ۲۰ نفری رو به امون خدا ول کرده ام.
GPS ؟ و بار سنگینی
بعد که هنوز وجدانم درد میکرد به اون سرپرست عزیز گفتم اگه GPS دارین بیارین تا تمام نقطه های پناهگاه تا قله رو بهتون بگم تا راحت باشین. گفت نه. آخه GPS مون رو با خودمون نیاوردیم! بعد با تعجب پرسیدم از پیش بینی وضع هوای فردا خبر دارین؟ خیلی زود فهمیدم که چه پرسش کودکانه ای کردم!
بعد فقط سعی کردم حالیش کنم که بابا پناهگاه ۲ فقط ۴۶۵۰ متر ارتفاع داره و جانپناه ۵۰۰۰ مزخرفی بیش نیست! اینقدر به تیمت نگو تو ۵۰۰۰ متری هستیم. ارتفاع قله هم ۵۶۲۰ متره حدودا اونم رو بلندترین نقطه روی یک سنگ بالای یال غربی. و ۵۶۷۱ و سایر اعداد درست نیستن! توپوگرافی سالهاست اختراع شده و ...
وقتی جلال رابوکی تو گزارش برنامه آزادکوهش ستاره قطبی رو سمت شرقش ببینه! دیگه چه انتظاری از جامعه کوهنوردی مرسوم میره! جامعه ای که با کتونیزم کاملا موافقه و هیچ وقت اونو تقبیح نمیکنه. یادم نمیره اون روز زمستون رو که کوهنورد حماسی و مشهور با لیست بلندی از افتخار آقای x چه جوری داشت ما رو به کشتن میداد چون هوا روی سرکچال ۲ خیلی خراب شده بود و به جای غرب یا جنوب ما رو به شمال برد! و سقوط روی نقاب شمالی خط الارس! ایشون که از کوهنوردان و مربیان به نام فدراسیون کوهنوردی ایران هستند بالاتر از اونی میباشند که بخواهند قطب نما یا GPS داشته باشن. خدا رو شکر بعدا تو باشگاه دماوند فرامرز نصیری به کل دید منو نسبت به کوهنوردی عوض کرد.
کتونیزم تا بالاترین سطح کوهنوردی ما هست و ارتباطی به فقط کفش کتونی به پا داشتن تو زمستون نداره. چه فرقی میکنه که چند میلیون تومن لباس کوهنوردی به تن دارن! تفکر کتونیزم وحشتناکه که تو کوهنوردی همه جای مملکت ما هست.
خلاصه تو این برنامه تیمهاییرو دیدم که نه نقشه داشتن؛ نه یک قطب نمای ده هزار تومانی و نه GPS و نه حتی بارهای خودشون رو حمل میکنن! و نه کمترین گزارشی رو از قبل راجع به هوا خونده بودن!
خلاصه اگر اونا کوهنوردن افتخار من کوهنورد نبودنه!
فرامرز نصیری ها! فکر کنم اگه روزی ۲۴ ساعت هم کلاس برگزار کنین بازم چند نسل طول بکشه تا تفکر شکمی و هیاتی و قبیله ای از کوهنوردی پاک بشه.
ریختن زباله و کثیفی حیرت انگیز جان پناه ۲
یادمه چند سال پیش که برای یک زن و مرد اسپانیایی رو مسیر شمال شرقی کلی راجع به دماوند؛ منطقه و قله های اطراف؛ یخار و یخچالها و داستان دیو سپید با آب و تاب توضیح دادم. اولین سوالی که اون خانوم از من کرد این بود که چرا اینجا اینقدر کثیفه؟!! واقعا از خجالت آب شدم.
نمیدونم چرا ما یاد نمیگیریم که زباله هامون رو تا شهر حمل کنیم و جز ردپا هیچ چیزی از خودمون به جا نذاریم؟ پس انجمنها و باشگاه ها چی یاد میدن؟ نکنه این آشغال ها رو هم کوهنوردنما ها میریزن؟ یا کار آمریکا و دشمنه؟ متاسفانه گروهای گوهنورد که کبر و غرور صعود (هنوز صعود نکرده) تمام چهره شون رو گرفته بود ماشین تولید زباله بودن. با اینکه هیچکدوم بار سنگینی هم نداشتن ولی قوطی نوشابه؛ ظرف خالی آب؛ کاغذ بیسکوییت و شکلات و ... توی مسیر ریخته میشد. دماوند را روزی نه چندان دور گند و زباله پر میکنه.
مدفوع کردن سر راه!!
و یه نکته ای که باید کاملا شفاف و بدون تعارف با هم در میون بذاریم. خیلی عجیب نیست که یکنفر ۱۰ متر بالای پناهگاه و درست روی مسیر پاکوب مدفوع کنه؟! بدون اینکه حداقل با سنگ یا خاک روشو بپوشونه؟ طوری که من مجبور شدم تا چند متری خارج از پاکوب حرکت کنم تا دوستانم این منظره تهوع آور رو نبینن! ببینم اصلا توی دوره های کلاسیک کوهنوردی یادت میاد راجع به مسایلی مانند شرایط مدفوع کردن آموزشی داده بشه؟ راجع به عادات ماهانه زنان چطور؟ شرایط ادرار در برنامه های زمستانی؟ و ... چرا ما تعارف و شوخی داریم با کوهنوردی؟!
امیدوارم به شماها که کوهنوردین بر بخوره! اما به خاطر رفتار کتونیزم خیلی از کوهنوردهای معمولی و حتی صاحب نام و فدراسیونی خیلی جاها با عنوان دوچرخه سوار خودمو معرفی میکنم و بیشتر خودمو متعلق به اون ورزش میدنونم! چون به تجربه دیدم دوچرخه سوارها این همه انجمن و باشگاه ندارن اما باسوادتر هستن؛ بیشتر مراقب جونشون و دوستانشون هستن! اونا رو ته غار یا روی کوه جا نمیذارن. بدون چک کردن مسیر و گتره ای با جون یه مشت جوون بازی نمیکنن؛ این قدر مغرور نیستند. این قدر مغرور نیستند. این قدر مغرور نیستند. به جای افتخارات کاذب و احمقانه به دقت اخبار و مطالب علمی خیلی از دوچرخه سواران بزرگ جهان رو دنبال میکنن! توی ایران هیچ دوچرخه سواری ادعا نمیکنه که حتی انگشت کوچیکه لانس آرمسترانگ میشه. هیچ باشگاهی ادعا نداره که مثل آستانا؛ یواس پستال (خدابیامرز) یا Team CSC میشه. اما توی کوهنودری اینجا بعضیها تا حد اعلای جهانی مدعی اند در حالیکه هیچ چیزی نیستند! تاکید میکنم: هیچ چیز.
۱ نظر:
با تمام وجود با شما موافقم در شهر ما قروه کوه زیباسس وجود دارد که پناهگاه مرتبی هم توسط کوهنورد ها ساخته شده .اما این محل به پاتوقی برای کوهنورد نمایایان بی فرهنگی تبدیل شده که حتی سازندگان پناهگاه دگر دل و دماغ و البته روی رفتن به آنجا را ندارند .کت.نیزم و بی مبالاتی در فضای کوهستان در همه جا بیداد می کند .کاش میشد کاری کرد.
ارسال یک نظر