پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

بدرود سامان





درود سامان
نمی دانم کجایی ؟
هیاهوی شهر را می شنوی ؟
هلهله جشن و پایکوبی ما را می شنوی ؟
نانگاپاربات جای بلندی است
لابد ار آن فراز نورافشانی شادمانه ما را می بینی
نمی دانم به شهر برخواهی گشت یا نه
نمی دانم ما را به هیاهوی خویش وانهاده ای ؟ و بر ما میخندی ؟
سامان ما رفیق توایم و دلتنگ توایم
خوش نشسته ای بر آن بلندا و به ما مینگری
شاید دیگر نمی خواهی به این شهر آلوده قدم بگذاری ؟
آن فراز باشکوه را رها نمی کنی ؟
باشد
اگر امروز اگر فردا و اگر روزگاری دور
چشمان ما منتظر و گوش هامان به صدای توست
ای کوه ها بگویید چگونه صبر کنیم ؟
چگونه ؟
گوزوم یولدا ، قولاق سسده ، دیین نجه دوزوم داغلار
بدرود سامان



۱ نظر:

ناشناس گفت...

تو هم نشستی فقط زر می زنی احتمالا بواسیرت عود کرده کوه نمی ری فقط مزخرف می گی